گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مطلع سعدین و مجمع بحرین
جلد اول
وقایع سنه ست و خمسین و سبعمائه ذكر محاصره قلعه ایگ شبانكاره و فتح آن‌




اشاره

جناب امیر مبارز الدین محمد چون دار الملك فارس مسخر ساخت، جمعی هنوز دست به اذیال مخالفت می‌زدند خاصه آن را كه در دست قلعه‌ای بود و پای ثبات به گوشه‌ای محكم داشت و مملكت شبانكاره كه از نزاهت و معموری چون باغ ارم به صفت بلدة طیبة «1» موصوف است و در ایگ كه واسطه ملك است قلعه‌ای است كه در ربع مسكون نظیر ندارد و شبیه آن در ممالك ایران در نظر نیامده. اولا از حصانت، كوهش دست در دامن ابر زده و باره و برجش با منطقة البروج به سخن آمده و ثانیا از كثرت متوطنان یا شهرهای بزرگ برابر و تمام سكنه آن دیار را بر فراز آن قلعه مساكن مألوفه و در آن‌جا مسجد جمعه و دیگر مساجد و بقاع خیر و آب روان و آسیا و بازارها به دستور سایر بلاد و همواره ملوك آن‌جا به سلاطین معارضه كرده‌اند و در آن وقت اردشیر، از بقیه ملوك آن‌جا، یگانه روزگار و رستم روزكار بود و بر عادت پدران شیوه عصیان ورزید. چون خبر این جسارت به مسامع جناب مبارزی رسید، فرزند كامكار قطب الدین شاه محمود را نامزد آن طرف فرمود و اردشیر خبر یافته پنداشت كه به حصانت جبال و جلادت رجال و حصنی منیع و قلعه‌ای رفیع سیلاب بلا بازگردد.
بامدادی كه شاه قلعه فیروزه‌فام روی به مصاعد ارتفاع نهاد و از میدان افلاك به سنان شعاع افراد انجم را هزیمت داد، موكب محمودی به آن دیار رسید و بی‌تعلل به دروازه‌ای كه اصل دروب است راند.
______________________________
(1). اشارتی به آیت 15 از سوره سبا: «لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْكَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ.»
ص: 303
مصرع
به زخم تیر جهانگیر و گرز قلعه‌گشای
طایفه‌ای كه آن‌جا به مدافعت مشغول بودند منهزم ساخته چنان قلعه‌ای را قهرا قسرا فتح نمود و به جانب خانه ملك اردشیر نهضت فرمود و در سر هر كوچه و مضیقی طایفه‌ای را سپند آتش خشم و عرضه تیغ انتقام می‌گردانید. ملك اردشیر، به راهی كه از پشت قلعه در جانب صحرا بود، عزیمت هزیمت نمود و به دستیاری باد پایان آتش پای جان از آن دریای مواج بیرون برد و قطب الدین شاه محمود در مستقر دولت او نزول فرمود و جمعی را به تیغ بی‌دریغ گذرانیده عنان ظفر و نصرت به صوب مسند اعزاز، یعنی دار الملك شیراز، در اهتزار آورد.

ذكر مخالفت هزاره شادی و قلع و قمع ایشان‌

امیر مبارز الدین محمد هزاره شادی را كه روی رزمه سپاه فارس بود به انواع رعایت فرمود. اما ایشان مضمون:
شعر
اذا انت اكرمت الكریم ملكته‌و ان انت اكرمت اللئیم تمردا به ظهور آورد و روی از جاده مطاوعت گردانیده سوابق نعمت را پشت پای زدند و امیر مباركشاه اناق كه جناب مبارزی به ایشان فرستاده بود، چون مخایل این معانی مشاهده نمود هرچند در نصایح مشفقانه فزود ایشان را جز ابا و استكبار فایده‌ای نبود
مصرع
بلی به دیده فرومی‌هلد قضا پرده
و مع هذا بر سر مباركشاه شبیخون آورده هرچه اسم شئی بر آن افتد غارت كردند
ص: 304
و امیر مباركشاه فی امان من الظلام منهزم گشته روی به بارگاه جهان پناه آورد و صورت حال عرضه داشت.
حضرت مبارزی، شیر بیشه مردانگی جلال الدین شاه سلطان «1» را نامزد آن گروه [فرمود و ایشان به رودخانه بزرگ متحصن شدند. سپاه شاه سلطان چون برق از آن رودخانه] «2» گذشته آتش جدال اشتعال یافت و نائره قتال التهاب پذیرفت. مخالفان تاب مقاومت نیاورده راه فرار پیش گرفتند و اموال ایشان كه ورای حساب آمال بود سپاه شاه سلطان تصرف نمود «3». بقا كه امیر صاحب تدبیر آن جماعت بود فنا یافته گروه انبوه به قتل آمدند و شاه سلطان معزز «4» و مظفر به دار الملك آمد.
در این سال خواجه یحیی كراوی [كه حاكم] «5» سربداریه بود سر به دار شد و شرح قتل او آن است كه روزی خواجه یحیی به دهلیزسرای خود درآمده فداییی در پس در پنهان بود. چون خواجه یحیی از او گذشت برجست و بر پس استر او نشست و خنجری به پهلوی او فروبرد. خواجه یحیی در آن گرمی دست از پس كرده او را گرفت و هر دو از استر افتاده قاتل خود را زخمی زد و هر دو بر جای سرد شدند، رمضان سنه 756
بیت
كشتی تو و كشتند ترا و آن‌كه ترا كشت‌هم كشته شد از گردش ایام سرانجام
______________________________
(1). ظاهرا شاه شجاع نامزد این مهم شده نه شاه سلطان. در تاریخ محمود كتبی آمده است:
«امیر مبارز الدین دفع این معامله را حواله به رای شاه شجاع كرد.» ص 48
(2). ك: [فرستاد و ایشان تمامة]- تاریخ كتبی: «چون حضرت پادشاهی به ایشان نزدیك گشت عساكر چون برق از آب بگذشتند» ص 48
(3). تاریخ كتبی: «امیر بوقا كه مقدم ایشان بود با جمعی دیگر از امرا كشته شدند.» (ص 48).
(4). ك: معزز و مكر و مظفر.
(5). ك: ندارد.
ص: 305
و بعد از قتل او خواهرزاده‌اش خواجه ظهیر الدین كراوی حاكم شد و بعد از چهل روز او را برداشته پهلوان حیدر قصاب حاكم شد و چهار ماه حكومت كرده لطف الله بن امیر مسعود، كه او را «میرزا» می‌خوانند «1»، حكومت گرفت، در اوایل شهور سنه 757 هجریه.

وقایع سنه سبع و خمسین و سبعمائه ذكر نهضت شاه شجاع به جانب حشم اوغانی «2» و جرمایی‌

اشاره

چون آفتاب به نقطه انتقال «3» حقیقی رسید، شاه شجاع عنان همت عالی نهمت به صوب [تسخیر] «4» لشكر اوغانی و جرمایی منعطف ساخته در ربیع الاول به عزم استیصال ایشان به جانب سردسیر كرمان نهضت فرمود و ایشان جمعی تركانند كه به التماس جلال الدین سلطان سیورغتمش كه جد مادری شاه شجاع است در زمان ارغون خان به محافظت حوالی كرمان نامزد شدند. چنانچه در سنه سبع و اربعین و سبعمائه مذكور شد و جامع نسخه اصل در سنه سبع و خمسین و سبعمائه می‌گوید كه این التماس در زمان ابقا خان بود و به حسب ظاهر اختلافی واقع است.
فی‌الجمله، آن جماعت در ولایت كرمان ابواب عیش را به سرانگشت فراغت گشاده اسباب خرمی را به عشرت و نشاط انتظام دادند و بر تعاقب ادوار و ترادف لیل و نهار توالد و تناسل ایشان بسیار شد و در زمان سلاطین مغول به كسی چیزی نمی‌دادند و بعد از وفات سلطان ابو سعید ایام هرج‌ومرج بود و كسی را پروای دیگری نه. در آن
______________________________
(1). ك: می‌خواند.
(2). ف: اوغان.
(3). چنین است در هر سه نسخه و ظاهرا «اعتدال» در ستتر باشد. ربیع الاولی سال 757 برابر است با ایام تحویل حمل یعنی ماه مارس 1236
(4). ك: ندارد
ص: 306
ولایت ییلاق و قشلاق كرده آسوده می‌گذرانیدند و چون امیر مبارز الدین بر كرمان مسلط شد و آن طایفه را به خویشی مشرف ساخت «1». ایشان به هروقت آفتاب دولت خود را به ابر عصیان می‌پوشیدند چنانچه تفصیل آن گذشت. باز در سنه 754 چون شعاع آفتاب دولت شاه شجاع اطراف و اكناف آن ملك را منور ساخت و امرای اوغانی و جرمایی را در سایه لوای میمون آورده به انواع اصطناع نواخت و از جانبین اعتماد كرده بر آن عزم كه دیگر خلاف نكند. اما:
بیت
خوی بد در طبیعتی كه نشست‌نرود تا به روز مرگ از دست چون شاه شجاع، بر وفق فرمان پدر در سنه 755، عازم شیراز شد و ایشان را همراه داشت، در شهر بابك گرد ادبار بر چهره روزگار خود پاشیدند. فكر عاقبت‌اندیش از ساحت ضمیرشان خیمه به صحرا زد و به اعلان كلمه كفران جرات نمودند و در مدت تسخیر عراق پروای نفاق و شقاق ایشان نبود. در این وقت، شاه شجاع با لشكری در كثرت با ستاره قرین و در اتفاق مقارن پروین عزیمت حرب ایشان نمود. مخالفان چون به طلوع موكب همایون متیقن شدند، جز التجا به محاصن حصین چاره ندیدند و آفتاب رایات ظفر آیات از افق آن مواضع طالع شده عساكر منصور بر دامن آن كوهسار طناب اقامت درهم كشیدند و آن گروه دست در كمر كوه زده قامت جدال بالا دادند. در صدمه نخست نسیم فتح و فیروزی از جانب جناب شجاعی وزید.
مصرع
صبح ظفر از مشرق امید برآمد. ______________________________
(1). جامع التواریخ حسنی: «و به جهت شاه شجاع دختری از ایشان بخواست و از او فرزندان آمدند:
سلطان اویس و سلطان شبلی و سلطان جهانگیر و یك دختر سلطان پادشاه كه در حباله شاه یحیی بود.»
ص: 307
اوغانیان عنان عزیمت به صوب هزیمت معطوف ساخته به كوه پناه بردند و زبان تضرع گشاده صحیفه نیاز را به عنوان بیچارگی مرقوم داشتند. شاه شجاع به زلال عفو غبار عصیان از چهره حال ایشان فرونشسته رقم اغماض بر جراید جرایم ایشان كشید و همه را به تشریفات و انعامات نواخته شهباز اعلام ظفر اعلام جناح نجاح گشاده به هوای دار الامان كرمان در طیران آمد و هشتم رجب در آن بلده نزول فرمود.

ذكر گرفتاری امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق بن امیر محمود شاه اینجو و عاقبت حال او

امیر مبارز الدین محمد، آخر تابستان به محاصره اصفهان مشغول شده اهل شهر را كار تنگ شد و هوا سرد گشته جناب مبارزی شاه سلطان را به محاصره گذاشت و خود عزیمت لرستان نمود. امیر شیخ ابو اسحق به اتفاق سید جلال الدین میر میران در آن زمستان به انواع شداید گذراند. چون سلطان ربیع تشریف آورده دست نسیم به قلعه‌گشائی غنچه قیام نمود و مملكت باغ سلطان بهار را مسخر شد، اصحاب شهر را كار به جان و كارد به استخوان رسیده فوج فوج بیرون آمده همه را شاه سلطان رعایت فرمود و كوتوال قلعه طبرك، كه متصل اصفهان است، اعتصام به ذیل عاطفت شاه سلطان نموده قلعه تسلیم كرد و شاه سلطان او را به دفعه اول صد هزار دینار انعام فرمود. سید جلال چون این صورت مشاهده نمود راه هزیمت گرفته و ترك اهل و عیال گفته تا سرحد كاشان عنان یكران بازنكشید و امیر شیخ ابو اسحق چون راه خلاص و مناص بسته یافت؛ به خانه مولانا نظام الدین اصیل شتافت. شاه سلطان، به مساعدت اختر بلند و معاونت بخت ارجمند، مملكت عراق مفتوح ساخته شهر اصفهان را به حوزه تصرف گرفت و شاه سلطان به واجبی تفحص و تجسس نموده
ص: 308
امیر شیخ ابو اسحق را یافته و گرفته در قید اسار آورد. «1» سبحان من لا یزال حكمه و ملكه، و بعد از چند روز او را به شیراز فرستاده تختگاه اصطخر كه مقام استكبار او بود محل انكسار او شد و در همان میدان كه جهت عظمت و پادشاهی می‌ساخت كلاه سلطنت به خاك مذلت انداخت. امیر مبارز الدین محمد او را به وارثان امیر حاج ضراب كه از اكابر سادات و مفاخر شیراز بود و امیر شیخ او را به غیر حق كشته «2» سپرد. یك پسرش امیر ناصر الدین گفت امیر شیخ پادشاه ما بود. مرا با او بحث «3» قصاص نیست. پسر دیگرش امیر قطب الدین در میان جست و به دو ضرب شمشیر سرش بینداخت. از مبدأ آثار نكبت الی الیوم، بسیار زمین طلب را به دست و پای اجتهاد طی كرد و به منزل مرادی نرسیده و از آغاز تغیر حال الی الغایة بسی مقدمات سعی تمهید نمود فاما نتیجه بر آن مترتب نشد. سرپنجه تقدیر را به دست تدبیر نتوان پیچید و با قضا مقاومت مفید نیاید. واقعه امیر شیخ كریم «4» روز جمعه بعد از نماز بیست و سیم جمادی الاول سنه 758 «5» بود و در وقت قتل این دو رباعی گفت:
______________________________
(1). در خصوص روابط دوستی پیشین شیخ ابو اسحق با شاه سلطان رجوع شود به جامع التواریخ شهاب الدین حسنی و به نقل از آن منبع در تاریخ محمود كتبی تصحیح عبد الحسین نوائی ص 54
(2). ك: كشته بود.
(3). ك: به‌كشت.
(4). در خصوص كرم و بزرگواری شیخ ابو اسحق رجوع شود به جامع التواریخ حسن بن شهاب یزدی كه داستانهائی را كه از جد خویش درین مورد شنیده نقل كرده است و درباره اختلاف اقوال درباره تاریخ دقیق قتل وی به كتاب تاریخ عصر حافظ تألیف دكتر قاسم غنی.
(5). ف، ك: 757- ولی اصح همان 758 است. در حاشیه هر سه نسخه آمده: «مناسب آن بود كه ذكر واقعه امیر شیخ در سنه ثمان واقع شدی. اما چون محاصره او و اخذ امیر شیخ در سنه سبع بود نخواست كه ربط سخن از یكدیگر افتد. بنابراین آن قتل او این‌جا ذكر كرد فلیكن علی ذكر منك.
منه منه
23 جمادی الاولی سال 758 مقارن است با روز جمعه
جامع التواریخ حسنی: «روز پنج‌شنبه آخر جمادی الاولی سنه اربع و خمسین و سبعمایه». ولی اصح تواریخ همان سال 758 است. زیرا تنها 23 جمادی الاولی این سال است كه به جمعه افتاده
ص: 309
رباعی
افسوس كه مرغ عمر را دانه نماندامید به هیچ خویش و بیگانه نماند
دردا و دریغا كه در این مدت عمراز هرچه بگفتیم جز افسانه نماند رباعی
با چرخ ستیزه كار مستیز و بروبا گردش دهر درمیاویز و برو
یك جرعه زهر را كه مرگش خوانندخوش دركش و جرعه بر جهان ریز و برو اهل شیراز بل تمام عراق از واقعه او ملول و متأثر گشتند و شعرا مراثی گفتند.
مولانا عبید زاكانی فرماید: «1»
مرثیه
سلطان تاج‌بخش جهاندار امیر شیخ‌كاوازه سخاوت وجودش جهان گرفت
شاهی چو كیقباد و چو افراسیاب كردكشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت
در عیش و ساز عادت خسرو بنا نهاددر عدل و رسم شیوه نوشیروان گرفت
بنگر كه روزگاری چه بازی بد كرد «1»نكبت چگونه دولت او را عنان گرفت
______________________________
(1). دیوان عبید زاكانی: چه بازی پدید كرد
ص: 310 در كار روزگار و ثبات جهان عبیدعبرت هزار بار از این می‌توان گرفت
بیچاره آدمی كه ندارد به هیچ حال‌نی بر ستاره دست و نه بر آسمان گرفت و مولانا شمس الدین محمد حافظ فرماید در تاریخ واقعه امیر جلال الدین شیخ ابو اسحق:
تاریخ و مرثیه
به روز كاف و الف از جمادی الاول‌به سال ذال و دگر نون و حا «1»علی الاطلاق
خدایگان سلاطین مشرق و مغرب‌خدیو كشور عفو و كرم به استحقاق
سپهر حلم و حیا، آفتاب جاه و جلال‌جمال دنیی و دین شاه شیخ ابو اسحق
میان عرصه میدان «2» خود به تیغ عدونهاد بر دل احباب خویش داغ فراق

ذكر وفات امیر شیخ حسن بزرگ و جلوس پسر او سلطان اویس و تراجع حال ملك اشرف‌

امیر شیخ حسن بزرگ در بغداد از عالم فنا به دار بقا رحلت كرد. خواجه سلمان در
______________________________
(1). ذ+ ن+ ح- 758
(2). یعنی همان میدان سعادت كه محل كاخ ساخته خود او بود. در خصوص ایوان و كاخ عظیمی كه شاه شیخ ابو اسحق نظیر ایوان كسری درین میدان سعادت (میدان بیرون دروازه سعادت‌آباد) بنا نهاده و با همه بیگاری خلق، زر فراوان در آن صرف كرده بود رجوع شود به سفرنامه ابن بطوطه و دیوان عبید زاكانی تاریخ عصر حافظ. این بنا را شیخ ابو اسحق در سال 754 بنیاد نهاده بود. عبید زاكانی درین باب گفته است:
ذال با نون و دال از هجرت‌رای خسرو بر آن گرفت قرار
كاز پی روز بار و بزم طرب‌این عمارت بنا كند معمار
ص: 311
مرثیه او فرماید:
مرثیه «1»
امن از جهان مخواه كه میر اجل در اوهرگز نداده است كسی را به جان امان
دادی اگر چنانكه بدادی امان كس‌اول امان پادشه آخر الزمان
دارای عهد شیخ حسن آفتاب ملك‌كو بود خسروان جهان را خدایگان و پسرش سلطان اویس به جای پدر بر سریر سلطنت و مستقر دولت نشست و مولانا جلال الدین سلمان در تهنیت جلوس او قصیده‌ای دارد و مطلع قصیده مولانا ظهیر الدین فاریابی را تضمین كرده بیتی چند از آن [نحریر] «2» تحریر یافت.
نظم
مباشران سعادت بر این بلند رواق‌همی كنند ندا در ممالك آفاق
كه سال هفتصد و پنجاه و هفت ماه رجب‌به اتفاق خلایق به یاری خلاق
نشست خسرو روی زمین به استحقاق‌فراز تخت سلاطین به دارملك عراق
خدایگان سلاطین عهد شیخ اویس‌پناه و پشت ملوك جهان علی الاطلاق
شهنشهی كه برای نثار مجلس اوست‌پر از جواهر انجم سپهر را اطباق
______________________________
(1). س: قطعه- ك: بیت.
(2). ك: ندارد.
ص: 312
سلطان اویس در مملكت عراق عرب متمكن گشت و بلاد دیار بكر تصرف نمود.
و ظلم اشرف در آذربایجان از حد گذشت. [اكابر] «1» جلا كردند.
خواجه شیخ كججی به شیراز رفته عازم شام «2» شد و آن‌جا عمارات عالی ساخت و خواجه صدر الدین اردبیلی «3» قدس سره پناه به گیلان برد و قاضی محیی الدین بردعی به سرای «4» رفته به وعظ مشهور شد. پادشاه جانی بیك خان به مجلس وعظ مولوی اقضوی حاضر می‌شد. روزی در اثنای وعظ، شرح مظالم ملك اشرف در تبریز به نوعی بیان كرد كه پادشاه و مجلسیان در گریه افتادند و گفت پادشاه را قوت آن هست كه دفع ظلم او كند و خلایق را از ظلم او خلاص دهد و اگر التفاوت نفرماید قیامت از او بازخواست خواهند كرد. پادشاه فرمود تا چند تومان لشكر در مدت یك ماه مرتب ساخته عازم تبریز شد.

وقایع سنه ثمان و خمسین و سبعمائه ذكر عزیمت پادشاه جانی بیك به آذربایجان‌

اشاره

پادشاهی جانی بیك از ممالك [دشت] «5» قفچاق به راه دربند متوجه گشت. ملك اشرف اول باور نمی‌كرد و می‌گفت سپاهیان جهت مرسومات و مواجب آوازه می‌اندازند. چون محقق شد، جمعی را كه به استخلاص ساوه فرستاده بود بازآورد و از ربع رشیدی بعد از چند سال بیرون آمده در شنب غازان فرود آمد و فرزندان او كه در
______________________________
(1). ذیل جامع: [مردم].
(2). ذیل: و از آن‌جا به شام و عمارات عالیه از زاویه و خانقاه در شام بساخت.
(3). پسر شیخ صفی الدین و جد سلاطینی صفوی
(4). ذیل: «سرای جیق» پایتخت دشت قبچان را سرای یا سرای جیق می‌گفتند.
(5). ك: ندارد.
ص: 313
قلعه النجق «1» بودند آورد [و چهار صد قطار استر و هزار قطار شتر ذخایر و جواهر و زر سرخ و نقره و نفایس بار كرد و لشكر انبوه جمع آورده] «1» همه را مرسوم و جیبه داد «2» و به اوجان فرستاد و چون دانست كه پادشاه جانی بیك به خود متوجه شده مضطر و مضطرب گشت. خواجه لؤلؤ را فرمود كه با خواتین و خزاین در گریوه مرند [بر سرچشمه خواجه رشید] «1» منتظر باشند. اگر كار به مراد شود به تبریز آیند و اگر برعكس باشد به خوی روند و خود به طرف اوجان رفته جمعی را كه از جانب ساوه بازخوانده بود رسیدند و ملك اشرف بر سر راه دول بر بالای پشته‌ای منتظر ایستاده بود.
ناگاه ابری پیدا شده باد مهیب وزید و تگرگ عظیم بارید، چنانچه چهارپایان روگردان شدند و لشكر او در اوجان جمع كه پادشاه جانی بیك از راه سر او «3» رسید و چون لشكر دید فرمود كه به طریق شكار یرگه كرده اشرفیان را در میان گیرند. امرای اشرفی از هیبت عظمت لشكر پادشاه تفرقه شده به زحمت بسیار جان از آن ورطه خونخوار به‌در بردند و پادشاه در قروق اوجان نزول كرد و ملك اشرف خبر یافته مجال توقف نماند.
به شنب غازان آمده به طرف خزاین و خواتین روان شد و مردم از او بازمانده چون به آغرق رسید و خواتین نیز متفرق شده «4» مردم مرند دست [با غارت خزاین] «5» دراز كردند و او به طرف خوی رفته در صحرا به خانه‌های شیخ محمد بالغچی رسید و شیخ محمد ملك اشرف را استقبال كرده فرود آورد و قاصدان جهت اعلام پیش پادشاه
______________________________
(1). ك: النجاق- ذیل جامع التواریخ رشیدی: «و خاتونان و دختران و ذخایر و جواهر و زر سرخ و نقره و اجناس را كه به قلعه النجق فرستاده بود بیاورد.» ص 185
(2). ذیل: از مرسوم ایشان وجهی بداد و لشكری عظیم مرتب كرد. ص 185
(3). ك: از سر راه او.- سراو همان سراب كنونی است.
(4). ذیل: «مردم ازو بازماندند چنانك كه به آغروق رسید دو غلامك گرجی با او بودند. خواجه لؤلؤ و خواجه شكر و خربندگان و شتربانان دست به غارت كردن خزاین روانه كردند و خاتونان نیز تفرقه شدند.» ص 186
(5). ك: [به خواتین].
ص: 314
فرستاد و امیر بیاض مقرر شد كه ملك اشرف را به خدمت آورد و امیر بیاض اشرف را به تبریز آورده از بامها خاكستر بر سر او می‌ریختند و به اهانت تمام به خانه والده خواجه شیخ كججی رسانیدند و امیر كاوس «1» شروانی و مولانا قاضی محیی الدین بردعی كه:
مصرع
ای باد صبا این همه آورده توست
در آن‌جا بودند. ملك اشرف دست كاوس بوسه داده تضرع نمود. امیر كاوس او را وعده داده اشرف را پیش پادشاه بردند و پادشاه خطاب و عتاب كرده فرمود كه چرا این ملك را خراب كردی. اشرف در جواب گفت كه نوكران خراب كردند و پادشاه از اوجان كوچ كرده به ولایت هشت‌رود رفت و آن سال در آن ولایت زراعت بسیار شده بود.
لشكری بدان عظمت دو بار بر آن‌جا بگذشت و یك خوشه غله شكسته نشد و عدل و ظلم را از این‌جا قیاس باید كرد.
بیت
ظالم برفت و قاعده ظلم او بماندعادل نماند و نام نكو آشكار كرد و جناب افادت‌مآب مولانای اعظم قدوه نحاریر الامم، مولانا سعد الدین تفتازانی رحمه الله شرح مختصر تلخیص در فن معانی بیان به نام این پادشاه جانی بیگ خان تصنیف فرمود درباره مولانا رعایت بسیار نمود. جزاه الله خیرا. القصه پادشاه به سعی ملك كاوس شروانی و مولانا قاضی محیی الدین بردعی حكم قتل ملك اشرف فرمود «2» و شمشیر به پهلوی او فروبرده از طرف دیگر سر شمشیر بیرون آمد و سر او را بر در
______________________________
(1). س: كاووس.
(2). ذیل جامع: «پادشاه می‌خواست كه ملك اشرف را قصد نكند و به مملكت خود برد.» ص 188
ص: 315
مسجد مراغیان آویخته رعایا شادیها كردند و پادشاه در دولتخانه یك شب بوده صباح در مسجد خواجه علی شاه نماز گزارد «1» و سپاه او ده هزار سوار در میان راه و رودخانه فرودآمد و در خانه هیچ مسلمان نرفتند. پادشاه عازم اوجان شد «2» و پسر خود بردی بیك را با پنجاه هزار سوار گذاشته پسر ملك اشرف، تیمورتاش، و دختر او، سلطان بخت، را با خود برد. خواجه محمود [صاحب؟] دیوان جهت جلوس پادشاه‌زاده ترتیب شایسته كرد و بردی بیك را بر تخت سلطنت نشاند و سرای تمور پسر امیر جاروق را وزیر ساخته در عقب پادشاه رفت و بردی بیك خان جهت علف‌خوار به ورزقان فرمود و سرای تمور در تبریز خبر یافت كه از جواهر ملك اشرف نیمتنه‌ای در مرند دارند «3» وزیر، اخی جوق را فرستاد تا آن را بیاورد. او جواهر را كه افزون از چند و چون در آن نیمتنه دوخته بود تصرف نمود و بر مردم قسمت كرده غلبه‌ای بر او جمع شد. در عین حال، قاصد از جانب جانی بیك آمد كه بردی بیك خان متوجه شود كه پادشاه مرض صعب دارد و بردی بیك عزیمت نمود «4».

ذكر تسلط اخی جوق در مملكت آذربایجان‌

اخی جوق از رفتن جانی بیك و پسرش خبر یافته با غلبه تمام به تبریز آمد و توابع اشرفیه جمع شده تمكن یافت و [خواجه علاء الدین محمود كرمانی را به اتفاق امیر ابو بكر بن خواجه علیشاه جیلانی وزارت داد و قشلاق] «5»، به قراباغ رفته بنیاد بیداد و اساس ظلم نهاد. اللهم العن الظالمین.
______________________________
(1). نسخ: گذارد.
(2). ذیل جامع: و چون انحرافی در مزاج داشت، پسر خود ...
(3). ك: در مرند خبر دارند- ذیل جامع: در مرند پیدا شده
(4). حاشیه نسخ:
دانی كه چه كرد اشرف خراو مظلمه برد و جانی بیك زر
(5). ك: ندارد- ذیل جامع التواریخ: «و خواجه عماد الدین كرمانی این‌جا بود. او را وزارت داد.» ص 189
ص: 316

وقایع سنه تسع و خمسین و سبعمائه ذكر عزیمت سلطان اویس از بغداد به جانب تبریز

اشاره

سلطان اویس، اول بهار، با لشكر بسیار، عازم آذربایجان شد و اخی جوق تا كوه سنتای به مقابله رفته جنگی عظیم كردند «1» میسره سلطان كه قوم اویرات بودند و با هم موافقت نداشتند هزیمت شدند و میمنه او اشرفیان را برداشتند و از طرفین غلبه معلوم نشد. آن شب در مزار ابو ایوب انصاری [رضی الله عنه] «2» گذرانده صباح كه صفها راست شد اخی جوق فرار نمود. بغدادیان در قفا رفته قتل بسیار كردند. اخی جوق به تبریز آمده از حد گذراند. ناگاه سلطان اویس رسیده اخی جوق به طرف نخجوان گریخت و سلطان در عمارت رشیدی نزول كرد و سپاهیان و اشرفیان «3» آمده تشریفات یافتند و جمعی كه می‌خواستند نردغایی بازند:
مصرع
در ششدر فعل بد گرفتار شدند
و از این جهت، در هیژدهم رمضان، چهل و هفت امیر نامدار به قتل آمدند و باقی امرا كه در بیرون بودند به اخی جوق پیوسته و به قراباغ رفته و دو ماه انتظار برده كسی پیش ایشان نرفت. اخی جوق عزم «4» تبریز كرد و سلطان امیر علی پیلتن را به استقبال فرستاده چون او دل دگرگون داشت سه روزه راه «5» به یك ماه رفت و از این سبب تراكمه به اخی جوق پیوسته جنگ كردند و علی پیلتن منهزم شد. چون خبر به سلطان رسید، میان زمستان و لشكر متفرق، توقف مصلحت ندیده عزیمت بغداد نمود و اخی جوق
______________________________
(1). ذیل: سلخ شوال.
(2). س: رحمه الله- ك: ندارد
(3). ف: سپاهیان اشرفیان- ذیل جامع: اشرفیان و اسفاهیان
(4). س: قصد.
(5). س: سه روز را- ك: سه روز راه:
ص: 317
جمعی در عقب تا مراغه فرستاده كسی را نیافتند و سلطان به زحمت تمام از عقبه سنتای گذشت و اخی جوق در تبریز ظلمی چند كرده و لشكری مرتب ساخته قصد غارت كردستان كرد و كردكان اتفاق نموده و اخی جوق را كاری میسر نشد و مطلوب حاصل نگشت.

ذكر محاربت ملك معز الدین حسین با امیر محمد خواجه اپردی و امیر ستلمش بیك [مولای] «1»

ملك معز الدین حسین چون از ملازمت امیر غزغن بازآمد و بر سریر دولت متمكن شد، هر سال لشكری به قهستان می‌كشید و با ستلمش بیك كه قهستان در تصرف داشت جنگ می‌كرد و ملك حسین اكثر غلبه می‌كرد. ستلمش بیك، از تغلب ملك، پناه به امیر محمد خواجه اپردی «2» برد كه حاكم‌اند خود و شبرغان و حدود بلخ تا آب آمویه بود و او نیز از ملك حسین خاطری به غایت آزرده داشت. چون ایشان با هم دوستان بودند و با ملك دشمن. به حكم الجنسیة علة الضم، لشكرها ترتیب داده امیر محمد خواجه از جانب آمویه به حدود باد غیس درآمد و امیر ستلمش از طرف قهستان رسیده «3» به هم پیوستند و از غرور و پندار و لشكر بسیار، چنان مقرر كردند و در خیال مصور و مخمر داشتند كه هرجا چشم ایشان بر ملك افتد حمله كنند و تا
______________________________
(1). ف: ندارد- امیر مولای پدر امیر عبد الله است و او پدر ستلمش بیك.
(2). در نسخه ف، زیر نام امیر محمد خواجه اپردی با خطی به رنگ سرخ نوشته شده: «پدر زنده حشم است كه در احوال امیر تیمور مذكور خواهد شد.»
(3). در حاشیه نسخه ف، س: «در وقتی كه امیر ستلمش بیك از قهستان روان شده به ولایت خواف درآمد با امیر قوام الدین سنجانی قدس سره كه از كبار مجذوبان صاحبدل بود ملاقات كرد.
اظهار شكایت از ملك كرد. امیر قوام الدین در اثنای سخنان فرمود كه آن غوری كافركش را می‌گویی. امیر ستلمش كوفته‌خاطر شده خواست كه او را رنجاند. جمعی مانع آمدند و عاقبت همان شد كه آن ولی فرمود. منه منه.
ص: 318
سرش از تن بازنكنند بازنگردند، غافل از آن‌كه العبد یدبر و الله یقدر و ملك معز الدین حسین آگاه شده و لشكرها جمع آورده مستعد حرب و قتال به استقبال رفت. دو سپاه جنگجوی كینه‌جوی روی به هم آوردند. باد پایان چون عمر سبك‌رو به سرعتی كه شهسوار و هم دو اسبه به گرد آن نرسد و باز بلندپرواز در هوای آن طیران بازماند روان شدند و در راه سرخس به منزل فرامرزان اتفاق ملاقات افتاد. از جانبین میمنه و میسره و قلب و جناح آراستند. هنگام موازات صفین و محاذات فئتین، نخستین كسی كه در میدان تاخت آن دو امیر بودند از غایت حرص جنگ پیوند از حیات بریده و از كمال شره به كارزار با اجل پیوستگی جسته. تیغ انتقام آخته و دو اسبه به جانب خصم تاخته.
زبان زمانه بر ایشان می‌خواند:
مصرع
به پای خود به بلا می‌روی زهی سروكار
دست اجل گریبان امل گرفته می‌دوانید تا هر دو را به قتل‌گاه رسانید. چون نزدیك صف ملك حسین رسیدند، از غرایب اتفاقات و عجایب حالات دو تیر قضا از صف ملك آن دو امیر را به مقتل آمد و دیگر هیچ آفریده را آفتی نرسید.
نظم
نه خاكی به خون كسی آغشته شدنه یك مور در زیر پا «1»كشته شد و آن دو امیر زود میر و اندك بقا گشتند «2» و ملك معز الدین را بی‌زیادت مشقتی صبح
______________________________
(1). ف: زیر پی- در حبیب السیر نیز «پی» آمده است و در ظفرنامه شرف الدین علی یزدی.
(2). حبیب السیر (به اختصار): «شیخ محمود نامی كه در جنابد (گناباد) اقامت داشت به شیدو زرق ستلمش را مرید و معتقد خود ساخته بود. ستلمش در وقت توجه به جنگ ملك نزد آن شیخ زراق رفته مشورت نمود. محمود گفت هرگاه تو با ملك در مقام مقاتله آئی من دروازه هزار مرد سبزپوش از لشكر غیب به امداد تو خواهم فرستاد.» جزء دوم از مجلد سوم ص 383
ص: 319
بهروزی از مطلع فیروزت دمید و نسیم سعادت از مهب عنایت وزید و سجدات شكر [به جای] آورده به جانب هرات عود فرمود.
بیت
ز هجرت هفتصد و پنجاه و نه بودجمادی الاخر آن ماه خجسته
كه شد روز دوشنبه نیمه ماه‌ستلمش با محمد خواجه كشته امیر محمد خواجه اپردی به سرخس در مزار شیخ لقمان پرنده قدس سره مدفون است و پسرش زنده حشم «1» به جای پدر در آن مملكت حاكم و اتباع ستلمش به قهستان رفته ماده نزاع میان ایشان و ملك قایم.

ذكر نهضت امیر مبارز الدین محمد به جانب آذربایجان و ابتدای وحشت میان او و فرزندان‌

امیر مبارز الدین محمد، بعد از فراغ از مهم امیر شیخ ابو اسحق، به اصفهان آمد و شاه سلطان با تمام اكابر و سرداران به استقبال آمده جناب مبارزی به اصفهان خرامیده در مستقر سلطنت آرام یافت و شاه سلطان وظیفه خدمتكاری به جای می‌آورد و چون اصفهان مسخر كرده بود و امیر شیخ را كه پادشاه آن ملك بود گرفته توقع تربیت و عنایت می‌داشت.
جناب مبارزی التفات ننمود «2» و این معنی مقدمه عداوتی بود كه میان خال و خواهرزاده وقوع یافت. مع ذلك شاه سلطان طوی پادشاهانه ترتیب ساخته جناب مبارزی حاضر شد و بی‌موجبی اظهار غضب و رنجش نموده فرمود تا هرچه ساخته
______________________________
(1). ك: زنده چشم.
(2). تاریخ كتبی: «چه خواجه برهان الدین وزیر در خاطر امیر مبارز الدین نشانده بود كه شاه سلطان هفتصد تومان از مال عراق در تصرف دارد.»
ص: 320
بود غارت كردند و سخنی چند موحش بر زبان راند. «1»
بیت
ز خوی بد آید همه بدتری‌نگر تا سوی خوی بد ننگری
مهین دوست هست از جهان خوی خوش‌بود خوی بد دشمن كینه‌كش
مدارا خرد را برادر بودسبكسر همیشه بر آذر بود فی‌الجمله آن حركت خنك نیز موجب عداوت شد. در این اثنا ایلچی جانی بیك از تبریز با سیصد سوار آمده مضمون سخن آن‌كه پادشاه اشرف خر را قتل كرد و امیر مبارز الدین را طلبیده «2». جناب مبارزی جواب درشت گفته اخراجات ایلچیان سیصدگانه به خاصه شاه سلطان رجوع فرمود. شاه سلطان به تنگ آمده و محق بود و مواد فساد ازدیاد یافت و ایلچیان را با سخنهای نخوت‌آمیز فتنه‌انگیز روانه تبریز كرد و خبر آمد كه پادشاه جانی بیك و پسرش معاودت نموده پادشاه فوت شد و پسرش بردی بیك خویشان را به قتل آورده در آن الوس بلقاق «3» است و اویس به تبریز آمده باز عازم بغداد شد. امیر مبارز الدین محمد [ده هزار سوار «4» از لشكر فارس و عراق و دو هزار از لرستان و احشام] اختیار كرده همچو برق متوجه تبریز گشت و از جربادقان گذشته به هر شهر و ولایت كه می‌رسید گردنكشان اطاعت نموده به لشكر مظفر ملحق
______________________________
(1). ایضا: «چون به سر سفره حاضر شد و آن ترتیب بدید بی‌آن‌كه یك لقمه تناول كند بفرمود تا آن سفره را غارت كردند و سخنی چند سخت بر زبان راند چه امیر مبارز الدین مردی به غایت تند و سخت سخن و بدخو و خونریز بود.»
(2). تاریخ كتبی: «ایلچی از جانب جانی بیك خان بن ازبك خان برسید ... و امیر مبارز الدین را طلبیده كه به یساولی كه جای او و پدر بوده قیام نماید.» ص 57
در جامع التواریخ شهاب الدین حسنی نیز آمده: «امیر مبارز الدین را طلبیده كه به یاساولی به جای او بدارد كه موجه او و پدر اوست.»
(3). به معنای آشوب و اغتشاش.
(4). تاریخ كتبی: [دوازده هزار مرد از لشكر عراق و فارس]
ص: 321
می‌شدند اخی جوق خبر یافته و لشكر مرتب ساخته چون جناب مبارزی از سلطانیه گذشت، اخی جوق با سی هزار سوار و پیاده استقبال نمود و در میانه هر دو لشكر به هم رسیدند. جناب مبارزی شاه شجاع را در میمنه بازداشت و شاه محمود در میسره علم ظفر برافراشت و خود در قلب ایستاده شاه یحیی كه هنوز در سن پانزده سالگی بود و ملازم داشت. چون صفها راست شد، جناب مبارزی فرمود كه هر مرد سه چوبه تیر اندازند «1». از قضا تیری بر علمدار اخی جوق آمده هلاك شد و علم خسبید. دست راست اخی جوق دست چپ امیر مبارز الدین را از جای برداشته در عقب قلب آمدند و امیر مبارز الدین را در میان گرفتند و جناب مبارزی و شاه یحیی داد مردی داده تبارزه گریختند و شیارزه «2» غالب آمدند و سرداران سپاه اخی جوق بعضی كشته و جمعی گرفتار شدند. «3» اما آغروق شاه محمود به تاراج رفت و شاه شجاع و شاه محمود در قفای هزیمتیان تا نخجوان رانده و چند روز آن‌جا به عشرت گذرانده بازآمدند و جناب مبارزی فرزندان را به سخنهای نامناسب رنجانیده جلد وی فتح به نام شاه یحیی به اطراف فرستاد و میان پدر و فرزندان آغاز عداوت شد.
نظم
درخت تود از آن آمد لگدخواركه دارد بچه خود را نگونسار
كسی بر ناربن كی زد لگد راكه تاج سر كند فرزند خود را و جناب مبارزی به تبریز رفته اكابر و اشراف و محترفه و اصناف استقبال نموده شرایط نثار و پیشكش به جای آوردند و روز جمعه اول خود به بالای منبر رفت و خطبه
______________________________
(1). ایضا: و حمله كنند.
(2). تبارزه به معنای تبریزیان و شیارزه به معنای شیرازیان است.
(3). جامع التواریخ حسنی: «دومیر كه گریخته پیش اخی جوق رفته بودند دستگیر شدند و پیش امیر مبارز الدین آوردند و به دست خود مقتول كرد» (رك: تاریخ محمود كتبی ص 58).
ص: 322
خوانده دعای خلیفه گفت و امامت كرد و چند روز بوده ناگاه خبر آمد كه سلطان اویس از بغداد می‌آید و امیر مبارز الدین را منجمان گفته بودند كه ترا از جوانی ترك چهره بلند بالا ملالت عظیم رسد و او این صفات را حلیه سلطان اویس دانسته به غایت متوهم شد و ندانست كه این اوصاف شاه شجاع است. فی‌الجمله از تبریز نهضت فرموده تا اصفهان جایی توقف ننمود و می‌گفت در عراق لشكر سنگینی مرتب ساخته بازآییم و در راه به كنایت تخویف بعضی نموده به میل كشیدن و كشتن تهدید می‌داد چنان‌كه فرزندان جازم شدند كه ایشان را از پدر ملالی می‌رسد.
و در این سال، سنه 759، جماعت سربداریه امیرزاده لطف الله را كه حاكم ایشان بود از میان برداشتند [و پهلوان حسن دامغانی كه ساكن قریه باشتین بود به سرداری قبول كردند و مدت حكومت امیرزاده لطف الله «1» دو سال بود] «2» و پهلوان دامغانی تا به دامغان و استراباد ضبط كرد و قلعه شماسان را عمارت نموده ابو بكر نامی را آن جا بازداشت و به فیروزی و بهروزی عازم سبزوار گشت.

وقایع سنه ستین و سبعمائه واقعه كشته شدن امیر عادل غزغن‌

اشاره

امیر هزاره‌ای بود قتلق تمور «3» نام كه خواهر خاتون امیر غزغن در حباله داشت و او به جهت پیوند، گستاخانه طلب حكومت ایل بور الدابیه «4» كرد و امیر، جهت آن‌كه مردم تصور روی دیدن نكنند ملتمس مبذول داشت و آن ناپاك‌زاده بد اصل كینه در دل گرفته روزی كه امیر غزغن در سالی سرای به قوشلامشی سوار گشته بود، قتلق تمور در حالت
______________________________
(1). ك: حكومت لطیف الله.
(2). س: ندارد.
(3). ك: قلقیتمور.
(4). س: بور الدائیه- ك: بو الداسه.
ص: 323
مستی كمین كرده تیری بر امیر گشاد و امرا و ملازمان قتلق تمور را میان گرفتند و به تیغ بی‌دریغ هلاك كردند و اولاد و اتباع نامباركش را بر آتش گرداندند.
و در ایام حكومت امیر غزغن، ولایت ماوراء النهر بغایت معمور بود چنانچه سطری از آن سابقا مسطور شد. چون او را واقعه رسید، پسرش امیرزاده عبد الله به جای پدر نشست و خواست كه مملكت را مضبوط دارد به واسطه صغر سن از هر طرف خللی پیدا شد و پادشاه مبارك‌قدم فرخ‌پی بایان قولی «1» را بی‌موجبی شهید كرد و امرا متوهم شده تمرد نمودند و شرح این سخن در سال آینده خواهد آمد ان شاء الله وحده.

ذكر گرفتن شاه شجاع امیر مبارز الدین محمد را و میل كشیدن‌

امیر مبارز الدین محمد، چون از آذربایجان به اصفهان آمد، فرزندان را به تندخویی و زشت‌گویی می‌رنجانید. شاه شجاع را كه روی خوب و منظری محبوب و شمایلی مرغوب داشت و فضلای زمان از انوار فضایل او اقتباس می‌نمودند و در میدان شجاعت رستم دستان و اسفندیار دوران بود ذره‌ای وزن نمی‌نهاد و گربه منزی «2» می‌خواند و شاه محمود را بر او ترجیح می‌كرد.
شبی شاه محمود پیش شاه شجاع فرستاد كه امیر حسن قرجی «3» را پیش من فرست و حسن آقا رفته بازآمد. تقریر كرد كه شاه محمود می‌گوید كه پدر برادرم شاه شجاع را
______________________________
(1). ك: بابا قلی- در حاشیه نسخه ف به خطی بد ولی خوانا چنین آمده: «هم در آن سال بنابر طمعی كه به حرم بیان قلی داشت بر قتل آن بیچاره اقدام نمود. و نعش بیان قلی را به بخارا برده در جوار مزار فایض الانوار حضرت شیخ سیف الدین باخرزی قدس الله تعالی سره دفن نمودند. من روضة الصفا.»
(2). چنین است در همه نسخ مگر در نسخه ف كه به قلمی دیگر قبل از یا حرف واوی اضافه شده است. در كتاب تاریخ عصر حافظ به نقل از مطلع السعدین گربه «بیقدر» آمده است (ص 155)- معنی منزی (منزوی؟) را در لغت نیافتم.
(3). ك: امیر حسین قرجی- س: امیر حسن قورچی.
ص: 324
قصد خواهد كرد «1»، این صورت را عرضه‌دار تا تدبیر كار خویش كند. شاه شجاع باز حسن آقا را پیش شاه محمود فرستاد كه این سخن به جد می‌گویی یا مرا امتحان می‌كنی. شاه محمود تنها پیش برادر آمد و گفت قصه چنین است و من تحقیق كرده‌ام و با شما متفقم و بعد از مشورت، شاه سلطان كه داماد و خواهرزاده جناب مبارزی بود، موافقت نمود«2» و از حدت شباب كه شعبه‌ای است از جنون چنان مقرر كردند كه علی الصباح به قاعده معهود به ملازمت روند و شاه محمود در بیرون باشد و شاه شجاع در اندرون رفته پدر را گیرد. شاه شجاع صباح آمده عزم درون كرد. خواجه برهان الدین وزیر در دهلیز ایستاده بود. شاه شجاع بنفسه او را به عتابی ملاطفت‌آمیز به نوكری سپرد به بهانه مهمی كه به خانه او برد و پیشتر رفته مسافر او داجی گفت «3» امیر قرآن می‌خواند. او را نیز گرفته سپرده و پنج تن به اندرون رفتند: شاه شجاع بنفسه و شاه سلطان و پهلوان طالب و رمضان اختاجی و امیر علاء الدین اناق «4». شاه شجاع گفت بگیرید. نامبردگان پیش رفته گفتند حكم است كه شما را دست بندند. امیر مبارز الدین تعللی می‌كرد به امید شاه محمود. او هم درآمده گفت بابا قضیه از آن گذشته. تسلیم
______________________________
(1). بنابر نوشته محمود كتبی، در طی راه تبریز به اصفهان، شاه شجاع و شاه محمود بنابر ترس از بی‌رحمی و تندی پدر در اندیشه گرفتن وی افتادند و شاه سلطان نیز كه خود بر جان خویش ایمن نبود، آنان را بدین كار تشویق می‌كرد كه اگر بدین كار دست نزنند امیر مبارز الدین، آنان را در اصفهان خواهد گرفت. چه او می‌خواهد كه «پسر كوچك كه از خان‌زاده بدیع الجمال متولد شده (- سلطان بایزید) بر تخت نشاند.
(2). در خصوص این مذاكرات پنهانی مربوط به توطئه و اقوال مختلف درین مورد رجوع شود به تاریخ محمود كتبی، جامع التواریخ حسنی، تاریخ حافظ ابرو و روضة الصفا.
(3). ك، س: مسافر اوجی- به نوشته محمود كتبی، این مسافر اوداجی را شاه شجاع با شش نفر دیگر به گرفتن پدر فرستاده بود.
(4). مغایر است با نوشته محمود كتبی: «امیر مبارز الدین به تلاوت مشغول بود، شاه محمود را در دهلیز بیرون بنشاندند و شاه شجاع و شاه سلطان بر در این خانه كه امیر مبارز الدین در آن‌جا تلاوت می‌كرد ایستادند. پنج شش مرد با مسافر ایوداجی به اندرون فرستادند كه امیر مبارز الدین را بگیرد. این سرهنگان او را بگرفتند و مقید ساختند. همان لحظه سلطان شاه برفت و خواجه برهان الدین را قتل كرد.» ص 60 به اختصار.
ص: 325
می‌باید شد. امیر محمد دشنامی چند داده او را بستند و مضبوط داشته نماز شام به قلعه طبرك بردند. همان ساعت شاه سلطان او را میل كشید و این واقعه در روز بیست و هفتم رمضان واقع شد «1». ان فی ذلك لعبرة لاولی الابصار.
شاه شجاع سوار شده چتر بالای سر او داشتند و شاه محمود ایازوار پیاده در ركاب او روان شد. از منزل فرمانبری به محل فرماندهی رسید و از رواتب طاعتداری به مراتب شهریاری ترقی كرد. آن دولت و حكومت نماند و این نام پدرگیری و میل‌كشی تا قیامت باقی ماند. [و شعرا درین واقعه چند قطعه و رباعی گفته‌اند.
مولانا جمال الدین سلمان فرماید:] «2»
بیت
آن‌كه از كبر یك وجب می‌دیداز سر خویش تا به افسر هور
وان كه می‌گفت شیر شرزه منم‌روز هیجا و دیگران همه گور
قوة الظهر پشت او بشكست‌قرة العین كرد چشمش كور
تا بدانی كه با سعادت و بخت‌برنیاید كسی به مردی و زور مولانا شمس الدین محمد حافظ در قطعه گوید:
قطعه
آن‌كه روشن بد جهان بینش بدومیل در چشم جهان‌بینش كشید [و یكی از فضلای فارسی می‌گوید:
______________________________
(1). جامع التواریخ حسنی: در شب جمعه نوزدهم رمضان.
(2). ك: ندارد.
ص: 326
رباعی
یك چند شكوه همتش پیل كشیدیك چند سپه ز هند تا نیل كشید
پیمانه دولتش چو شد مالامال‌هم روشنی چشم خودش میل كشید] «1» و شاه شجاع بعد از این حركت، رعایت خواطر و استمالت ضمایر نموده عازم شیراز شد. اصفهان و ابرقوه به شاه محمود داد و مملكت كرمان نامزد برادر خرد «2» احمد كرد و شاه یحیی را گرفته در قلعه قهندز محبوس داشت.

ذكر خروج امیر قوام الدین در ولایت مازندران‌

امیر قوام الدین منسوب به امام حسن عسكری است سلام الله علیه. در حوالی بلده آمل، به قریه دابو «3»، زاهد و گوشه‌نشین بود. جمعی از مازندرانیان معتقد او شده ملازم گشتند و امیر افراسیاب چلاوی كه در آن وقت حاكم مازندران بود نیز معتقد شد و به سبب اعتقاد اوكا رسید رونق یافت و طمع تسخیر مازندران در ضمیر او جایگیر شد و این راز با جمعی محرمان «4» در میان نهاد و چون امیر افراسیاب به زیارت آمد، چند كس كه در كمین غدر بودند، او را با جمعی به قتل آوردند و مملكت مازندران از شنوران (؟) تا رستمدار بر جناب سید قرار یافت و اتباع افراسیاب چندگاه جلكای چلاو را از ایشان نگاه داشته جنگها كردند. عاقبت تاب مقاومت نیاورده از چلاو جلا «5» شدند و قلعه فیروزكوه در دست ایشان ماند و امیر اسكندر پسر افراسیاب به خراسان آمده با درویش ركن الدین كه خلیفه شیخ حسن بود، اتفاق نمودند و شرح حال ایشان خواهد آمد،
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). ك: خود.
(3). نسخ: دانولی
(4). س، ك: محرم.
(5). س، ك: جدا.
ص: 327
ان شاء الله وحده.

وقایع سنه احدی و ستین و سبعمائه ذكر خروج امیر ولی و گرفتن استراباد

اشاره

امیر ولی پسر امیر شیخعلی هندو بود حاكم استراباد، از امرای معتبر طغاتیمور خان و امیر پرورده تهذیب و برآورده تأدیب پادشاه [بود] «1». چون پادشاه به قصد و غدر سربداران كشته شد- چنان‌كه مذكور گشت- امیر ولی با جمعی عازم نسا شد و حاكم آن‌جا، امیر شبلی جاونی قربانی، خواهر ولی را نكاح كرده امیر ولی به جانب مازندران با چند سوار معدود عود نمود و چون به موضع دهستان و جلاون رسید، قریب دویست سوار و پیاده از هزاره پدر، پیش از جمع آمدند و در آن ایام علی بل قلندر سربدار از قبل حسن دامغانی حاكم استراباد بود، در بیرون شهر در قلعه‌ای ساكن. چون خبر امیر ولی بشنید، با پانصد سوار به غروری تمام بی‌التفاتانه، بر سر امیر ولی راند و مردم امیر ولی، مستعد حرب، حمله كردند و سربداران هزیمت شده اكثر به قتل آمدند و از اسب و سلاح ایشان امیر ولی را استعدادی تمام حاصل شد و خبر انهزام سربداریه شایع گشته مردم طغاتیموری كه در گوشه‌ها پنهان بودند پیش امیر ولی آمدند و امیر ولی عازم استراباد شد و ابو بكر شاسمانی كه از جانب سربداران حاكم شاسمان بود، ظالمی هتاك بی‌باك بود كه در یك روز چهل نفر از لشكر مغول در وقتی كه عمارت قلعه می‌كرد «2» پیش او آوردند. فرمود تا همچنان زنده در میان دیوار گرفتند و تا غایت علامت استخوانها در آن دیوار ظاهر است، با دو هزار پیاده و سوار سربدار كه به حكم حسن دامغانی در آن دیار بودند با امیر ولی محاربه كردند و سربداران
______________________________
(1). ك، س: ندارد.
(2). س: دیوار قلعه.
ص: 328
گریخته به خراسان رفتند و امیر ولی در استراباد بر سریر حكومت متمكن شد. پهلوان حسن دامغانی پنج هزار مرد مقرر كرد كه به اتفاق ابو بكر شاسمانی متوجه استراباد شوند و در مازندران به موضع سلطان دوین فرود آمدند و امیر ولی مردم خود را بیرون آورده و میان ایشان سلاح كم بود. چون سعادت از عالم غیب حواله امیر ولی بود فرمود تا سنگها در نمد و كرباس دوخته بر سر چوبها بستند و دكلرمیها (؟) «1» ساختند و عورات دستارها بر سر نهاده اجتماع و ازدحام تمام حاصل آمد و رعایا از صمیم دل جانب امیر ولی داشتند. چون صفوف مصاف از طرفین راست ایستاد، از عنایت الهی، ترس و بیم در دلهای سربداریه افتاد و از طرف امیر ولی فریاد برآوردند كه «تات قاشتی «2»» و سربداران منهزم گشته و لشكر امیر ولی درپی او رفته ابو بكر شاسمانی بر آب گرگان زد و نتوانست گذشت و از قفا رسیده سر آن ناپاك را جدا كردند و از سربداران هركه از كشتن خلاص یافت به زشتترین صورتی به خراسان رسید و امیر ولی در مازندران به غایت قوی شد و سربداریه مجال انتقام نیافتند. و امیر ولی پادشاه لقمان كه پسر بزرگتر طغاتیمور خان بود، طلب داشت. چون نزدیك رسید، حلاوت حكومت در مذاق او مانع حق‌گزاری ولی‌نعمت آمد. پادشاه لقمان را اجازت مراجعت داده هركس با طغاتیمور خان نسبتی داشت از ساحت مملكت دور كرد و چون حسن دامغانی نماند و خواجه مؤید حاكم سربداریه شد، امیر ولی بسطام و دامغان گرفته به تدریج سمنان و فیروزكوه تا ری «3» و رستمدار ضبط كرد و صلابت صولت او در خواطر قرار یافت و مملكت او به غایت معمور بود.

ذكر احوال ماوراء النهر در این سال‌

امیرزاده عبد الله بن امیر غزغن بر سریر دولت نشسته یك سال از حكومت او
______________________________
(1). س: كلرمها- ك: كلرمیها.
(2). حاشیه نسخه س: یعنی تاجیك گریخت. در نسخه ك این جمله در متن آمده است.
(3). ك: ارزی و رستمدار.
ص: 329
گذشت. چون بر قتل پادشاه بایان قولی بی‌سببی اقدام نمود، امرای بزرگ از او متوهم شدند. امیر بیان سلدوز و امیر حاجی برلاس لشكر كشیده و محاربه كرده امیرزاده عبد الله «1» شهید شد و از غزغنیه «2» هركه به دست افتاد از پا درآمد و امیر بیان به امارت ماوراء النهر متعین گشت. اما ضبط و سیاست نداشت و چون نرگس و لاله، بی‌جام و پیاله یك دم نمی‌گذاشت. مملكت را در هر طرف یكی صاحب اختیار شد.
امیر حاجی برلاس «3» شهر كش و توابع كه یورت اصلی امرای برلاس بود تصرف نمود و امیر بایزید ولایت خجند كه مقام جلایر بود فروگرفت و امیر حسین نبیره امیر غزغن متوهم گشته هر روز به طرفی می‌بود و اولجایتو سلدوز به خیال آن‌كه روزی سرداری در خاندان ایشان بوده با جماعتی سلدوزیان جانبی گرفت و زنده حشم اندخود و شبرغان در تصرف درآورد و امیر خضر یساوری قبایل جمع آورده خود را از همه بهتر و مهمتر می‌دید و بدین واسطه هر دم فتنه و آشوبی دیگر واقع می‌شد.

وقایع سنه اثنین و ستین و سبعمائه ذكر آمدن پادشاه تغلق تیمور خان به ماوراء النهر

اشاره

پادشاه تغلق تیمور خان، از نسل دواخان، با لشكر گران، عزیمت ماوراء النهر كرد و چون امرای آن‌جا اتفاق نداشتند، بی‌دهشت می‌راند تا در جاناق بولاق كه وسط ماوراء النهر است فرودآمد. امیر بایزید ایل «4» شد و تغلق تیمور امیر حاجی اركانوت «5»،
______________________________
(1). ك: عبید الله- در ظفرنامه آمده است كه: «امیرزاده عبد الله گریخته و از جیحون گذشته به بالای بغلان به اندراب رفت و در آنجا به سر می‌برد تا وفات یافت.
(2). س: غراغنه- ك: غزاغنیه
(3). حاشیه نسخه ف، «امیر حاجی بن بور لغی بن نموله بن لیسومنكا بن قراجار نویان پسر عم حضرت صاحب‌قران امیر تیمور گوركان»
(4). یعنی مطیع شد.
(5). ك: اركابوت- ظفرنامه: اركنوت.
ص: 330
و امیر بیكجیك را با امیر بایزید به ضبط ماوراء النهر تعیین نمود. و امیر حاجی برلاس متوهم شده عازم خراسان گشت. امیر صاحب‌قران «1» با او بود. چون دید كه امیر حاجی ترك وطن كرده خان‌ومان به تاراج دشمن گذاشت، دلیروار از امیر حاجی اجازت مراجعت خواست و امیر حاجی آن تدبیر پسندیده داشته رخصت داد و امیر تیمور از جیحون عبور نموده و باز به ماوراء النهر آمد و با امرای مغول ملاقات كرده ایشان از تخلف امیر حاجی پرسیدند. امیر در جواب فرمود كه مملكت ارثا و اكتسابا تعلق به پادشاه می‌دارد. قراجور را به فضولی چه كار. به حكم یرلیغ آسمانی و توره چنگیز خانی اطاعت واجب است. هركه عصیان ورزد كفران نعمت كرده باشد. امرا را تقریر او خوش آمده آفرین كردند و او را همراه پیش پادشاه بردند و در باب كیاست او استحسان فرمودند و پادشاه حكومت [تومان] «2» شهر سبز را كه اباعن جد میراث برلاسیه بود به او ارزانی فرمود و امیر صاحب‌قران، به موجب فرمان از حدود ساحل جیحون تا دامن گریوه سمرقند، لشكرها جمع كرده به امیر خضر یساوری پیوست و پادشاه عازم تختگاه اصلی شده و امرا با یكدیگر نزاع كرده متعاقب پادشاه رفتند.
در این حال، امیر حسین غلبه‌ای جمع كرده از امیر بایزید و امیر خضر و امیر تیمور مدد طلبید كه به انتقام عم خود لشكر بر سر امیر بیان سلدوز برد و امرا لشكر مقرر كرده امیر تیمور كه تقدم او در ازل مقرر شده بود منغلای «3» شد و امیر خضر قول «4» و به امیر حسین پیوسته متوجه امیر بیان شدند و او تاب مقاومت نداشت. به جانب بدخشان رفته به اتفاق شاه بهاء الدین به كوهها گریختند و مملكت در تصرف
______________________________
(1). یعنی تیمور گوركان.
(2). ك: ندارد- ظاهرا تیمور پیش امرای تغلق تیمور رفته نه خود او. در ظفرنامه آمده است (به اختصار): «به امیران سه‌گانه ملاقات كرد و تومان امیر قراجار و ایالات ولایت‌كش با توابع و لواحق بر او مقرر شد.» ص 36.
(3). به معنای جلودار سپاه.
(4). قول به معنای قلب و میانه سپاه.
ص: 331
امیر حسین آمده او را به امارت نشاندند و كیقباد برادر كیخسرو را كه مایه فتنه و آشوب بود به یاسا رسانیدند و تغلق سلدوزی یاغی شده با امیر بایزید حاكم خجند موافقت نمود و امیر حاجی برلاس از جانب خراسان بازآمد و پیش امیر بایزید رفت.
امیر صاحب‌قران، پیشتر از امیر خضر، ده روزه راه را به چهار روز قطع كرده به ولایت كش آمد «1» و اسباب طوی ساخته امیر خضر را استقبال نمود و شرایط مهمانداری به جای آورده امیر خضر به ولایت خود رفت و امیر صاحب‌قران در مقر عز خود قرار گرفته در این اثنا شنید كه امیر حسین بر عقب تغلق سلدوزی كه متوجه امیر بایزید بود می‌رود. امیر تیمور به مدد امیر حسین عزیمت نموده در قهلقه كه به دربند آهنین مشهور است به یكدیگر رسیدند و امیر صاحب‌قران وظیفه طوی و پیشكش به جای آورده [به اجازت عازم] «2» ولایت خود شد و امیر بایزید و امیر حاجی برلاس قاصد امیر خضر شدند و امیر صاحب‌قران بنابر سابقه دوستی پیش امیر خضر رفت و در آق یار هر دو لشكر به هم رسیده جنگ عظیم شد و اردوان به قتل آمده «3» حرب قائم ماند.
امیر صاحب‌قران و امیر خضر عازم سمرقند شدند و بعضی لشكریان كش بی‌وقوف امیر تیمور پیش امیر حاجی رفتند «4». امیر خضر بر امیر تیمور بدگمان شد. بنابرآن، امیر صاحب‌قران از امیر خضر جدا شده به طرف امیر حاجی برلاس آمد و امیر بایزید به غایت شادمان شد و امیر صاحب‌قران منغلای گشته متوجه امیر خضر شدند و به یكدیگر رسیده آتش حرب برافروختند و دیده‌ها به سوزن تیر و نیزه بر هم دوختند و
______________________________
(1). ظفرنامه: «در موضع كشم بدخشان از پیش روان شد و از آن‌جا تا به شهر سبز كه پانزده روز راه پیش است ...»
(2). س: [متوجه]
(3). ظفرنامه: «و از اعیان امرا اردوان بخشی عرضه شمشیر فنا گشت» (ص 4)
(4). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه آورده كه تمام لشكر كش با جمعهم از امیر تیمور برگشته نزد امیر حاجی رفتند و بغیر امیر جاكو بن مبارك بن طوغان بن قادان بن شرغه بن قراجار نویان كه او نیز عمزاده هر دو بود پیش امیر تیمور از برلاسیه و غیره كس نماند.»
ص: 332
امیر خضر انهزام یافته امیر بایزید به یمن مساعدت امیر تیمور مظفر و منصور شد.
در این اثنا، خواست كه نسبت به امیر تیمور غدری اندیشد. آن حضرت به ضمیر منیر دریافته، به بهانه رعاف «1» بینی گرفته از مجلس بیرون آمد و تركش بر پشت اسب بر میان بست و چون آن حضرت برای كارهای بزرگ معین بود، توكل بر حضرت نعم الوكیل كرده در كنف عنایت ایزدی روی در بیابان نهاد و از دریای بلا به ساحل نجات رسید. امیر حاجی برلاس خبر یافته و كس فرستاده نصیحت كرد كه از آب آمویه نگذرد و لشكر چول كش را بیرون كرده به جانب زنده حشم و عبد الله رود و منغلای باشد كه من امیر جوغان را با لشكری تمام به معاونت «2» می‌فرستم. امیر تیمور نصیحت شنیده به ترمذ رسیده و شیخ علی جورچی را به یك حمله تا ترمذ كهنه دوانید.

ذكر احوال ممالك آذربایجان در این سال‌

سلطان اویس در تبریز خبر یافت كه تیمورتاش پسر ملك اشرف را كه جانی بیك به الوس اوزبك برده بود به خوارزم آمده و از آن‌جا به شیراز رفته و ولایت به ولایت گشته حالا در اخلاط پیش خضر شاه حاكم آن جاست و سر فضول «3»دارند. سلطان اویس به طرف آلاطاق روان شده خضر شاه تیمورتاش خرزاده «4» را گرفته پیش سلطان اویس فرستاد و شربت فنا چشیده سر او را روانه تبریز كرد و هركس كه در خاطر نفاقی داشت مأیوس شد.
______________________________
(1). ظفرنامه: به بهانه رعاف دست پیش‌بینی گرفته بیرون آمد.» (ص 43)
(2). ایضا: «از پی او كس فرستاد كه عبد الله طایغو و زنده حشم پسر محمد خواجه اپردی اندیشه مخالفت در سر دارند. از آب عبور ننماید و لشكر چول را جمع آورد و از این جانب نیز جوغام را با انبوهی تمام از عقب خواهم فرستاد.» ص 43.
(3). س: فضولی
(4). در ذیل جامع كلمه «خرزاده» وجود ندارد. لابد چون ملك اشرف چوپانی را مردم اشرف خر می‌خواندند، مؤلف كتاب مطلع السعدین نیز او را «خرزاده» یاد كرده است.
ص: 333
و سلطان اویس خضر شاه را تشریفات فاخر و انعامات وافر داده خضر شاه قوج لقب فرمود و سلطان اویس برادرزاده خود ابو اسحق پسر ایلكان را به استخلاص ری فرستاد و او متوهم شده [به بصره رفت و خواجه ناصر خادم به فرموده سلطان و تقویت اعراب معیدی علیانی ابو اسحق را گرفته مسموم شد] «1» و بیرام بیك پسر سلطان شاه تكه‌ای كه محبوب سلطان بود، در حال مستی، با جمعی جنگ كرده با آن‌كه سلطان یك لحظه بی‌او آرام نداشت [او را] به بغداد فرستاد و باز او را آورد «2» و مولانا جمال الدین سلمان ساوجی كتاب فراق‌نامه در آن باب نظم فرموده است.
و سلطان چندگاه در عمارت رشیدی بود. به قراباغ رفت و به جهت وبا به اوجان آمده ییلاق آن‌جا گذرانید و یمانچه اتكجی كه [امرای بزرگ محتاج او بودند] «3» عزم حج كرده به بغداد آمد و سالی توقف نموده مدرسه عالی ساخت [و امیر سلیمان اتابك یمانچه را خواسته منصب امیر الامرایی یافت و او را اتابك خواندند] «4» و وزارت بر امیر نجیب الدین مقرر شد و مولانا الیاس قلندر درباره امیر و وزیر گفت:
نظم
امارت بر سلیمان شد مقرروزارت بر نجیب دنگ حیران
فلك زان‌رو همی گوید جهان راكه اینك آصف و آنك سلیمان و یمانچه اتكجی سنه 763 به حج رفت و در راه خیرات كرد و امیر نجیب الدین
______________________________
(1). ك: ندارد. ذیل جامع: «عفان عرب تقویت خواجه ناصر كرد و ابو اسحق را بگرفت و مسموم كرد.» ص 191
(2). ذیل جامع التواریخ: «بیرام بیك ... با امرای امدین و كندوز در مجلس سلطان از سرمستی جنگ افتاد. سلطان باوجود آن‌كه یك لحظه بی‌او آرام نداشت او را به طرف بغداد فرستاد و ایشان را در شب بیگاه كه از پیش سلطان به خانه می‌رفتند بكشتند چنان‌كه قاتل معلوم نشد و بعد از آن بیرام بیك را از بغداد بازآورد.» ص 192- 191
(3). ذیل: [دایه سلطان بود].
(4). ذیل، ندارد.
ص: 334
برادر امیر زكریا معزول شده خواجه علاء الدین وزارت یافت. اما زیاده نمانده و مریض شده درگذشت. «1»
مصرع
وان كیست كه درنگذرد از این راه «2»

وقایع سنه ثلاث و ستین و سبعمائه آمدن پادشاه تغلق تیمور به ماوراء النهر كرت ثانی‌

اشاره

پادشاه تغلق تیمور باز متوجه ماوراء النهر شد و به خجند رسیده امیر بایزید انقیاد نمود و امیر بیان استقبال كرد و امیر تیمور و امیر حاجی برلاس به اردوی [عالی] «3» پیوستند. ناگاه پادشاه امیر بایزید را به قتل آورد و امیر حاجی فرار كرده از جیحون عبور نمود، به عزم خراسان «4». امیر تیمور كه با او بود باز تخلف نموده به اردوی بزرگ رفت و به سعی امیر حمید كه دوست پدر امیر صاحب‌قران بود، الوس موروثی به دستور سابق سیورغال امیر تیمور شد و پادشاه لشكری به قصد امیر حسین فرستاده
______________________________
(1). ذیل جامع التواریخ (به اختصار): «وزارت به امیر نجیب الدین برادر امیر زكریا داد و استیفای مملكت به خواجه علاء الدین زردوز داد. اما معاملات بیشتر با خواجه علاء الدین بود و امیر نجیب الدین را از وزارت و سلیمان اتابك را از امارت، سخن خواجه علاء الدین معزول كرد.» ص 192.
(2). س: ندارد.
(3). س: همایون.
(4). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه، در خاتمه كار امیر حاجی آورده كه امیر حاجی وهم و هراس به خود راه داده فرار اختیار كرده روی به ولایت كش نهاد و الوس خود را برداشته از آب جیحون بگذرانید و از عقب او غلبه‌ای از لشكر جته كه به تكامیشی بیامدند و جنگی واقع شد و جوغام برلاس كشته شد و امیر حاجی برلاس متوجه خراسان گشت و چون به خراشه رسید كه قریه‌ای است از بلوك جوین از ولایت سبزوار، جمعی از اشرار آن‌جا او را با برادرش ایدكوبی خبر گرفته به قتل رسانیدند و بعد از فتح خراسان از آثار انتقام صاحب‌قران گیتی‌ستان پس از آن‌كه جماعتی از ایشان به تیغ قهر كشته شدند، آن قریه به سیورغال و وارثان امیر حاجی گشت و تا غایت اهالی اقطاع آن‌جا باركش و كارگذار ایشانند.» (رك ظفرنامه شرف الدین علی یزدی ج 1 ص 44)
ص: 335
در كنار آب وخش به هم رسیدند. امیر كیخسرو، از جانب امیر حسین، به لشكر مغول پیوسته امیر حسین منهزم شد و مغولان نواحی قندز و بغلان تا دامن گریوه هندوكش غارت و تالان كردند. و امیر بیان به حكم پادشاه به یاسا رسید و پادشاه را مملكت ماوراء النهر مسخر شده پسر خود الیاس خواجه اغلان را به حكومت گذاشته و امیر بیكیجك را ملازم او بازداشته امیر تیمور را به معاونت مقرر فرمود و به مستقر عز خود مراجعت نمود و امیر بیكیجك دست ظلم گشاده ممر معاش و انتعاش امرای دیگر بربست. امیر صاحب‌قران، چون قضیه خلاف فرمان خان مشاهده نمود، ترك وطن مألوف كرده به جانب امیر حسین رفت و در بیابان به هم رسیده عازم كات و خیوق شدند. حاكم آن‌جا قاصد «1» ایشان گشته و امرا به بیابان درآمدند و توكل با هزار سوار و پیاده در بادیه خونخوار به ایشان رسید. با امرا شست سوار بودند. از طرفین كوشش بسیار نمودند.
امیر طغای بوقای برلاس و امیر سیف الدین و ایلچی بهادر را اسبان فرومانده پیاده جنگ می‌كردند. از هزار مرد توكل پنجاه ماند و شست نفر امرا به ده كس آمد «2». باقی كشته یا خسته یا جسته بودند. در این حال، اسب امیر حسین را زخم كاری رسیده پیاده ماند و حرم محترمش خود را فدا كرده فرودآمد و اسب خود را كشیده سوار ساخت و توكل عنان‌ریز حمله كرد و امیر تیمور، تا سوار شدن امیر حسین، دشمنان را بازداشت «3». القصه هر دو امیر با هفت سوار در آن بیابان بی‌فریادرس افتادند و تا شب رانده در پناه خانه ریگ فرودآمدند. از آن هفت سوار دو خراسانی و یك جغتای ماندند.
______________________________
(1). س: حاكم آن‌جا توكل.
(2). ظفرنامه: هفت سوار.
(3). حاشیه نسخ ف، س: «خدمت مونا شرف الدین در ظفرنامه، درین محل می‌گوید كه امیر حسین به یك ضرب تیغ توكل را دو نیم زد و مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌1 335 وقایع سنه ثلاث و ستین و سبعمائه آمدن پادشاه تغلق تیمور به ماوراء النهر كرت ثانی ..... ص : 334
بیت
درفش توكل به دو نیم كرددل رزم‌جویان پر از بیم كرد
ص: 336
چهار دیگر كه ماوراء النهری بودند اسبان ایشان گرفته گریختند «1» و امیر صاحب‌قران التجا به حضرت ذو الجلال كرده با الجای تركان آقا كه حرم محترم او و خواهر امیر حسین بود از چول بیرون آمده جماعت تركمانان سر راه گرفتند. آن حضرت از فرط حمیت الجای تركان آقا را در جایی پنهان كرده «2» و شمشیر كشیده آهنگ جنگ كرد.
ناگاه حاجی محمد كه دوست قدیم امیر تیمور بود او را شناخته تركمانان را منع كرد و اسب كشیده امیر را سوار ساخت و آن شب به ضرورت آن‌جا بوده چون خست طبع آن جماعت می‌دانست، دو دانه مروارید و یك قطعه لعل بدیشان بخشید و به دانستگی از ایشان خلاص شد و حاجی محمد سه اسب و مایحتاج مهیا كرده و قجرجی ساری قولانجی نام تعیین كرد كه امیر صاحب‌قران را به امیر حسین رساند و امیر تیمور به امیر حسین رسیده و او را سوار كرده به موضع محمودی آمدند و آن‌جا آب نبود. چاهی كندند و دوازده روز بوده در بند افتادند.

ذكر گرفتاری امیر حسین و امیر صاحب‌قران‌

امیر علی بیك، پسر امیر ارغون شاه جاونی قربانی، از وضع امرا در موضع محمودی آگاه شد و شصت «3» مرد مسلح فرستاده ناگاه ایشان را گرفتند و به ماخان برده در موضعی موحش و مقامی ناخوش حبس كردند و امیر محمد برادر بزرگ او كس فرستاده او را منع كرد و از خاصه خود تحفه‌ها فرستاده علی بیك بی‌مروت از خست
______________________________
(1). ایضا: «باز مولانا هم درین داستان می‌فرماید كه چهار خراسانی بودند كه اسبان بردند. چون این سخنان از جمع خواجه حافظ ابرو منقول است هرچه او نوشته ثبت می‌شود.» منه. منه.
(2). ایضا: «ظاهرا آن است كه الجای تركان آغا را كه در (كلمه‌ای ناخوانا و شاید: چاهی) پنهان بود هم آورده باشند در منزل محمودی چنانچه از ظفرنامه فهم می‌شود. اما خواجه حافظ فهم می‌شود. اما خواجه حافظ ابرو می‌گوید كه بعد از آن‌كه از حبس علی بیك خلاص شدند الجای تركان را آوردند و این سخن به غایت بعید است. منه.»
در ظفرنامه آمده: «به چاهی كه غله در آن ریزند پنهان كرد.» ص 50
(3). ك، س: شست.
ص: 337
طبع آن تحفه‌ها را به ایشان نداد و اسبی لاغر و استری پیر داده اجازت فرمود «1» و زود باشد كه شآمت این حركت گرد ادبار از خاندان علی بیك برآورد و مبارك شاه سنجری از كدخدایان ماخان خدمات شایسته كرده اسبان نیكو كشید و به یمن این كار فرخنده آثار، او و قوم او به مراتب بلند و مناصب ارجمند فائز گردید.

ذكر احوال امرا بعد از خلاص شدن از حبس علی بیك‌

چون امرا از حبس علی بیك خلاص شدند عازم جانب گرمسیر گشتند.
امیر صاحب‌قران وداع كرده به طرف بخارا رفت و به ولایت و ایل درآمده تیموكا «2» به خدمت پیوست و پانزده مرد جمع آمده و گله‌های اسبان خزار رانده و از آب آمویه گذرانده به چول درآمدند و ارغون شاه بردالیغی با پانزده مرد دیگر پیش امیر آمدند و در كنار آب یك ماه در سایه جنگل توقف نموده از سیاهی سپاهی كه از دور پیدا شد بر آب زده و الجای تركان موافقت نموده به سلامت بیرون آمدند و یك ماه دیگر در چول كه ییلاق آن مواضع بوده عازم سمرقند شدند. و در خانه قتلغ تركان آغا كه خواهر حضرت صاحب‌قران بود، چهل و هشت روز توقف نمودند و چون روزگار به افشای آن راز دهان باز می‌كرد، از آن‌جا به حوالی شهر سبز، در قریه اجغی «3» چهل و هشت روز دیگر گذرانید و از آن‌جا به اتفاق تیمور اغلان و بهرام «4» ترك وطن گفته و از آب گذشته متوجه امیر حسین شدند و در گرمسیر، در منزل تومن، به خدمت امیر حسین پیوستند و عازم سیستان شده والی آن «5» را دشمنی بود كه طاقت مقاومت او نداشت.
______________________________
(1). ظفرنامه: پس از شصت و دو روز.
(2). ایضا: تموكه قوچینی.
(3). ك: احفی.
(4). ظفرنامه: بهرام جلایر.
(5). ف: او را.
ص: 338
چون آثار شجاعت امرا مشاهده كرد، به تضرع التماس كرد كه دشمن او را رفع كنند و انواع خدمات تقبل نمود. در آن حال هزار مرد ملازم امرا بودند. دشمن سیستانی را به زور بازوی سعادت مقهور ساختند. والی سیستان، با آن‌كه به وعده وفا نكرد، به قصد ایشان لشكر به سر راه فرستاده جنگ بسیار كردند. امیر تیمور كه در تیراندازی سرآمد اقران بود:
نظم
چو او دست بردی به تیر و كمان‌نرستی كس از تیر او بی‌گمان
به هر تیر او سكزیی شد هلاك‌فتادند بسیار از ایشان به خاك مخالفان چون ضرب دست و درستی شست دیدند به یكبار حمله كرده و چند زخم به امیر تیمور رسیده «1» مجروح گشت و امیر حسین ایشان را باز نشانده امیر تیمور را به گرمسیر [پیش تومن] «2» بردند و چند كس به خدمت او گذاشته امیر حسین به سرحد بغلان رفت و از آن‌جا برادر بیكیجك و لشكر سر راه گرفته مردم امیر حسین متفرق شدند و امیر حسین با دوازده كس به شبرتو رفت و زخم امیر صاحب قران خوشتر شده طبیب اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ «3» مرهم كرم نهاد و با تیمور خواجه اغلان عازم كهمرد شد و كسی پیش امیر حسین فرستاده وعده ملاقات در ارصف كردند و صدیق برادر امیر تیمور رسیده «4» او را نیز به جانب امیر حسین فرستاده متعاقب روان شد و از
______________________________
(1). حاشیه ف: «در ظفرنامه آمده دست مبارك آن حضرت كه مقدر بود كه بوسه جای لب پادشاهان عالم و منبع فیض ارزاق بنی آدم باشد از زخم تیری آزرده گشت.»
(2). ك: ندارد.
(3). سورة الشوری 19
(4). حاشیه نسخه ف: «در ظفرنامه می‌گوید، در میانه كهمرد و ارصف، صدیق برلاس كه از نسل یولدوز بن قراجار نویان بود با پانزده كس دیگر به عزم ملازمت حضرت صاحب‌قرانی رسید.
مخفی نماند كه چنان معلوم شد كه صدیق برادر حقیقی صاحبقران نباشد بلكه از عم‌زاده‌های اوست.»
ص: 339
طرف ارصف صد سوار نموده قاصد فرستاد تا بازداند. اگر ایل باشد چرخ زند و قاصد چون دید كه قزانچی «1» پسر حسن «2» بود چرخ زده از طرفین به هم رسیدند و شادمان شدند و عازم ارصف گشتند. چون پیشتر رفتند، امیر تغلق خواجه برلاس و امیر سیف الدین و جمعی متعینان به هم پیوستند و شیر بهرام كه پیش تومن مانده بود آمده مزید شوكت شد و چون صدیق خبر امیر تیمور به امیر حسین رسانید خرم گشته در حال سوار شد و در ارصف ملاقات كرده از گذشته و آینده سخن گفتند.

ذكر احوال امرا بعد از مراجعت از جانب گرمسیر

چون امرا از جانب گرمسیر بازآمده دولتخواهان در سلكت خدمت انتظام یافتند، خبر رسید كه منگلی بوقا در اولاجو «3» نشسته و كمر عداوت بسته سر سركشی دارد.
امرا قاصد او شدند. شیر بهرام درخواست نمود كه او دوست من است. بروم و او را نصیحت كرده به خدمت آورم و منگلی بوقا واقف شده و حصار خود گذاشته فرار نمود و در همین احوال از ایل دولان جاون «4» سیصد مرد آمده ضمیمه سپاه شد و الیاس پسر نویان كه با دویست مرد به طلب ایلها رفته بود، اسب بسیار رانده در این مقام به خدمت امرا پیوست و امیر صاحب‌قران تیموكا «5» را به جانب قهلقه «6» فرستاده بود كه حال یاغی بازداند. مغولان را دید كه در آن ولایت غارت می‌كردند و خویشان خود را دیده هر چند مبالغه كردند كه خانه تو نزدیك است، فرزندان خود را ببین، گفت چون مخدوم از
______________________________
(1). ك: قرانچی
(2). تكمیل از ظفرنامه- در نسخه جای این اسم خالی است.
(3). ظفرنامه: «منگلی بوقا سلدوز در قلعه اولاجو ...»
(4). ك: چاون- ظفرنامه: «دولان جاون كه هزاره خلم است.» ص 59
(5). ك: تیمور گوركان- ظفرنامه: تموكه.
(6). ك: قلعه.
ص: 340
خانه خود دور است خدمتكار خانه خود چون بیند.
بیت
هركه خدمت كند چنین به ادب‌به همه‌جا رسد ازین خدمت و امیر حسین و امیر تیمور به دره گز در میدان ایلچی بوقا فرودآمده خبر یافتند كه امیر سلیمان برلاس و امیر موسی و امیر جاكو [برلاس] «1» و امیر جلال [برلاس و امیر] «4» هندوكا برلاس به ترمذ رسیدند و قاصد ایشان آمد كه منگلی بوقا [و ابو سعید و حیدر] «2» با شش هزار مرد مكمل كمر عداوت بسته و شب در میان كرده بر لب آب سیاه كه میان امیر صاحب‌قران و ایشان بود فرودآمدند.
امیر تیمور نزدیك ایشان شد و به سخنان عاقلانه و كلمات شیرین عزیمت ایشان را فاتر ساخت «3». آری مرد عاقل و خردمند كامل، به رای زرین و تیغ زبان، چندان مصالح دین و دولت رعایت كند كه هزار مبارز شمشیرزن نتواند و از دو طرف كناره آب گرفته برابر یكدیگر می‌رفتند «4» و امرا كه در ترمذ بودند آمده از وقت ظهر تا شب از طرفین تیر انداختند و تیموكا زخم‌دار شد «5».
______________________________
(1). س، ك ندارد- در نسخه ف هم كلمات «برلاس» و «امیر» با خط دیگر زیر كلمات اضافه شده است- ظفرنامه: امیر جلال الدین.
(2). ظفرنامه: ابو سعید پسر تایغو و حیدر اندخودی
(3). ایضا (به اختصار): صاحب‌قران، برحسب اشارت الحرب خدعه، به نفس مبارك كنار آب رفت و به هرگونه سخنان هوشمندانه ...
(4). ایضا: «از جانبین محل گذار می‌جستند و مجال جنگ را مترصد فرصت بودند تا برابر بلخ رسیدند.»
(5). حاشیه نسخه ف: «این سخن مخالف یكدیگر است. چرا چه اول مذكور شد كه امیر تیمور به سخنان عاقلانه و كلمات شیرین عزیمت ایشان را فاتر ساخت بازگفتن از دو طرف كناره آب گرفته برابر یكدیگر می‌رفتند و از وقت ظهر تا شب از طرفین تیر می‌انداختند. فیه تأمل. رفع تناقص ظاهری بدین وجه ممكن است كه غرض از فتور عزیمت فتور زمان معین ملاقات باشد و وقوع حرب بعد از آمدن امرای ترمذ.»
ص: 341
روز دیگر هنگام طلوع، امیر صاحب‌قران، چون آفتاب كه بر خیل كواكب تازد، بر مخالفان حمله كرد و به قوت تأیید آسمانی و فر دولت صاحبقرانی دشمنان را منهزم ساخت و همه را چون رمه گوسفند پیش انداخت و مظفر و منصور پیش امیر حسین آمده و شماره لشكر كرده دو هزار مرد مكمل بودند. امیر صاحب‌قران منغلای شده به كشتی به جانب ترمذ عبور كرد و قراول به جانب قهلقه فرستاد و قراول جهت كوفت راه در خواب مانده، لشكر اجوبای «1» برادر بیكیجك گذشته ناگاه رسید. امیر صاحب‌قران به واسطه پریشانی لشكر، در جزیره‌ای نزدیك دشمن ماند و بعد از عبور كشتیها را سوخته ماهی توقف نمود و از آن‌جا بازآمده در خلم از توابع بلخ لشكرها جمع آورده به اتفاق امیر حسین عازم بدخشان شدند و در منزل آب‌شور با شاهان صلح كرده به طرف ارهنگ و سالی‌سرای بازگشتند و از سالی‌سرای گذشته به دشت كولك فرودآمدند و شب امیر حسین امیر تیمور را در وقتی كه موزه كنده بود استدعا نمود. چون به خدمت رسید، امیر حسین از شیر بهرام كه پیش او بود شكایت كرد كه در این وقت كه به دشمن رسیده‌ام بی‌وفائی می‌كند و عزم ولایت خود كرده نصیحت نمی‌شنود و امیر تیمور هر چند منع كرده فایده نداد و امیر صاحب‌قران منغلای شده معلوم كرد كه تغلغ و كیخسرو مقدمه لشكر مغول گشته و امرای ایشان با بیست هزار مرد از سر پل سنگین تا جالانی «2» نشسته‌اند و از شش هزار مرد كه با امیر حسین بودند حضرت صاحب‌قرانی دو هزار نامدار اختیار كرده و توكل بر حضرت آفریدگار نموده از چاشتگاه تا بیگاه جنگ كردند. چنانچه از طرفین بی‌طاقت شدند و چون دشمن بسیار بود، در آئینه ضمیر امیر كبیر:
______________________________
(1). ك: اجربای- اجوبای- ظفرنامه: آجونی.
(2). ك: حالانی- ظفرنامه. جالا.
ص: 342
مصرع
صورتی دلپذیر روی نمود
امیر موسی و امیر مؤید و امیر اوج قرار را با پانصد مرد در سر پل سنگین در برابر خصم بازداشت و خود با هزار و پانصد سوار نیم‌شب از آب گذشته «1» و بر بالای كوه برآمده آتش بسیار برافروخت و روز قراول دشمن خبر داده بود كه غلبه از آب گذشته‌اند. چون شب آتش دیدند هراسان گشته گریزان شدند و امیر صاحب‌قران تكامشی كرده و دمار از دشمن برآورده در میدان گجراتی «2» فرودآمد و امیر حسین رسیده باز حضرت صاحب‌قرانی با دو هزار مرد منغلای شد و امیر سلیمان و امیر جاكو و امیر بهرام و امیر جلال الدین برلاس و امیر سیف الدین و فولاد تیمور «3» را در قهلقه دویست مرد داد و فرمود تا چهار قشون ساخته هر سواری دو شاخ درخت بر طرفین اسب آویخته گرد و خاك برانگیزد تا دشمنان متوهم شده گریزند و تدبیر موافق تقدیر آمده مخالفان ویران شدند. زهی تأیید آن مؤید كامكار كه گاه از افروختن آتشی سپاهی مشوش كند و گاه از انگیختن غباری دیاری مسخر سازد و امیر حسین و امیر تیمور عازم خزار شده در مزار خواجه ایلغانور «4» قبره استمداد نموده و تجدید عهد و پیمان كرده به غلاظ ایمان مؤكد ساختند.

ذكر خواب دیدن حضرت صاحب‌قران و قوی خاطر شدن به تأیید حضرت منان‌

حضرت عزت امیر صاحب‌قران را چون جهت كارهای بزرگ آفریده بود
______________________________
(1). ظفرنامه: از آب به شناه گذشتند.
(2). س: گجرای- ظفرنامه: تا «میدان گجرات تكامیشی كرده»
(3). ظفرنامه: یولتمور.
(4). ایضا: مزار متبرك خواجه شمس.
ص: 343
می‌خواست كه دل او را به تأیید حق قوی سازد تا اعتماد او بر قوت دولت و مساعدت سعادت زیادت شود. روزی در وقت چاشت به فكری مشغول بود. آوازی شنید كه شاد باش كه حق تعالی شما را فیروزی داد. امیر صاحب‌قران چون دانست كه آن‌جا كسی هیچ سخن نگفت یقین شد كه آن سخن از هاتف غیب به گوش هوش او آمده خاطرش به عنایت مستوثق شد. آری سنة الله چنان رفته است كه چون خواهد كه بنده‌ای را شایسته قبول تربیت گرداند، گاه گاهش از عالم غیب نویدی رساند تا بدان تقویت قبول آن شغل را آماده شود و این قابلیت اساطین سلاطین امت را از مشكوة نبوت برحسب وراثت صوری مقتبس است. چنانچه نسبت با رسول [صلی الله علیه و آله] «1»، پیش از بعثت از دریچه منام این نوع پیام می‌رسید تا آهسته آهسته صورتی چند در خاطر مباركش راسخ شد و به آن واسطه شایستگی منصب رسالت پدید آمد بل جمعی پادشاه كه از روش انبیانه آگاهند در تعبیر این نوع منام از اصحاب انتباهند و خواب عزیز مصر و صدق تعبیر یوسف صدیق (ع) بر عزیزان روشن خواهد بود.
القصه امیر صاحب‌قران بدیدن آن خواب و شنیدن آن خطاب خوش خاطر شده و پیش امیر حسین آمد و صورت واقعه بازگفت و به فال مبارك داشته به دولت امیدوار شدند و لشكر دو بخش كرده، دست راست امیر حسین و دست چپ امیر تیمور مقرر شد و سپاه دشمن كه در تاش ارتغی «2» بود هم دو گروه شدند. دست راست توقتیمور و بیكیجك و دست چپ امیر حمید و قول الیاس خواجه خان معین گشت «3» و در موضع قبای متین كه از قرای شهر سبز است هر دو لشكر صف‌آرای شدند. امیر صاحب‌قران، چون رستم دستان، خود را بر آن گروه انبوه زده دست به تیغ و سنان و تیر و كمان برد و در حمله اول توقتیمور و بیكی «3»، برادر بیكیجك، و دولتشاه را با دو شهزاده دیگر
______________________________
(1). س: علیه السلام.
(2). ظفرنامه: تاش آریغی.
(3). نسج: بیكی.
ص: 344
مقهور ساخت «1»، و دیگران را چون رمه گوسفند پیش انداخته درپی می‌تاخت تا به آب یام رسید و باز آن‌جا سر راه گرفته بسیاری هلاك گردانید و امیر جاكو و امیر سیف الدین را به جانب سمرقند فرستاده اسكندر اغلان و امیر حمید و یوسف خواجه را به دست آوردند و امیر بیكیجك و الیاس خواجه خان به مغولستان گریختند و امیر حسین و امیر تیمور شیر بهرام را مقرر كردند كه از آب خجند گذشته در تاشكند باشد و امیر حسین و امیر صاحب‌قران را عارضه مرضی طاری شده بعد از چند روز صحت یافتند و الجای تركان آقا از جانب گرمسیر آمده به فراغ دل و نشاط خاطر در آقار امرا و نویینان مشورت كرده كابلشاه را به پادشاهی نشاندند و وظیفه جشن و عیش به جای آوردند «2».
بیت
یكی جشن كردند با زیب و سازكه در وصف آن قصه گردد دراز و مظفر و منصور به شهر شهره سمرقند خرامیده در مسند امن و امان كامكار و كامران نشستند.
مصرع
نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود
و اسكندر اغلان و امیر حمید و یوسف خواجه را كه مقید داشتند و دوست قدیم پدر امیر تیمور بودند، امیر صاحب‌قران التماس نمود كه امیر حسین ایشان را بدو
______________________________
(1). ظفرنامه شرف الدین علی یزدی: از افتادگان توق تمور بهادر بود و بیكی برادر بیكیجك.
(2). پس از شكست و فرار مغولان (جته)، چون امرای ماوراء النهر گردن به اطاعت یكدیگر نمی‌نهادند، «امیر حسین و حضرت صاحب‌قرانی با یكدیگر مشورت كرده مصلحت در آن دانستند كه از نسل جغتای خان یكی را به خانی بردارند. رای بر آن قرار گرفت كه كابلشاه اغلان پسر دورجی بن ایلچیكدی بن دوا خان را كه از وهم آسیب تغلبات روزگار به حصار شعار فقر و لباس درویشی درآمده بود، از آن كسوت بیرون آرند و قامت اقبالش را به خلعت عالی طراز خانی بیارایند.» (ظفرنامه به اختصار ص 74).
ص: 345
بخشد. امیر حسین رعایت خاطر نموده ملتمس مبذول فرمود اما چون اجل موعود رسیده بود، آن سعی مفید نبود. امیر حسین متوجه سالی سرای شده فرمود كه بندیان را به زنده حشم سپارند و زنده حشم همان شب كار ایشان ساخته امیر حمید را مقید گذاشت. امیر صاحب‌قران به طلب امیر حمید فرستاد. نگاهبانان گمان بردند كه برای كشتن امیر حمید می‌آیند. مشارالیه را به گرز و شمشیر هلاك ساختند. چون خبر به امیر حسین رسید گفت كار نوكر و كهتر در این قضیه از مهتر بهتر.
و اول بهار، امیر صاحب‌قران قاصدی پیش امیر حسین فرستاده از اجتماع دشمنان آگاهی داد «1». امیر حسین فرمود كه امیر تیمور مقدمه لشكر شده با امرا در موضع آقار چند روز الاغان را فربه سازند.

ذكر جنگ لای و هزیمت شدن امیر حسین و امرا

امیر حسین با لشكرها در موضع آقار كه امیر صاحب‌قران بود رسیده به اتفاق از آب خجند عبور نمودند و امیر تیمور در میان جیناس و تاشكند فرودآمده گرد خود حصار ساخت. چه منغلای دشمن نزدیك بود و دشمنان لب آب بادام گرفته بودند و آن سال ئیلان ییل بود و قران نحسین نزدیك و امیر حسین دل با امرا دگر كرده فی‌الجمله در اول ماه رمضان صف آراستند. امیر حسین در دست راست بود و در قول امیر تیلانجی «2» از قوم ارلات و قراول امیر الجایتو و بهرام و فولاد بوقا و فرهاد و ملك و دیگر امرا و امیر صاحب‌قران در دست چپ بود و در قول امیر ساری بوقا و قراول تیمور خواجه اغلان و امیر جاكو و امیر سیف الدین و امیر مراد و امیر عباس. این بهادران شش قشون آراسته و متوجه خصم گشته از هر دو طرف قراولان به هم رسیدند. ناگاه هوا
______________________________
(1). ظفرنامه: «خبر آمد كه لشكر جته باز عزیمت این جانب كرده متوجه شده‌اند.» (ص 77)
(2). ایضا: «و قنبلش تیلانجی ارلات بود.»
ص: 346
متغیر شد و ابر و باران پدید آمد «1». تیر و كمان از نم و باران چون مژه و ابروی جانان بی‌جان و پیچان شدند. صفحه تیغ و قبه سپر چون آئینه خاطر اهل هنر بی‌فروغ و مكدر گشتند. نیزه را علت تشنج پدید آمد و كمان را ماده استرخا ظاهر شد. از كمان سخت تیر سست به دشمن می‌رسید «2» و از تیغ تیز زخم كاری بر خصم نمی‌آمد. تركشها و موزه‌ها به نوعی پر آب شد كه مرد دلاور در آن دریا شناور بود و دستارها بر سر چنان گران گشت كه مبارز از حمل آن عاجز ماند. جوشن از سرشك سحاب به دیده‌های زره می‌گریست و حسام از زنگ غمام تنگ آمده سرانجام نمی‌دانست كه چیست. زین تا ساغری آمده راه بلغار می‌جست و نمی‌یافت و ركاب كه پا در آن غرقاب نهاده و تا گردن در خلاب مانده به دستگیری عنان هر سو می‌شتافت. اسبان را گل و لای به سینه و لای برآمده و سواران را آب از سر گذشته مجال حركت نماند.
سپاه امیر حسین اگرچه از دشمنان زیاده بودند، اما مخالفان نمدها پوشیده از جای خود نجنبیدند. القصه به یك‌بار در یكدیگر آمیختند و به تیغ بی‌دریغ خونها بر خاك هلاك ریختند و امیر صاحب‌قران در دست چپ چون همه دل بود، دست راست دشمن را شكسته از جای برداشت و در قنبول شنكوم «3» بود. هزیمت یافته به ضرورت بازگذاشت. اما دست چپ دشمن غالب گشته تیلانجی و زنده حشم را رانده
______________________________
(1). ظفرنامه (به اختصار): «بنیاد كار بر حیله نهادند (یعنی سپاه جته) و به سنگ جده توسل جسته جده كردند و با آن‌كه آفتاب در جوزا بود ناگاه سپاه ابر، از كمین‌گاه فضا به میدان هوا تاخت و چندان آب از دیده سحاب فروریخت كه طوفان برخاست.» جده یا یده كه به قول شرف الدین علی یزدی «خاصیت آن از بدایع صنع آفریدگار است» سنگی است كه به اعتقاد مغولان چون آن را به یكدیگر بسایند باران و برف از آسمان نازل می‌شود. این عمل را مغولان جدامیشی می‌گفتند و كسی را كه چنین هنری داشت یایچی یا جده‌چی. رجوع شود به تاریخ مغول مرحوم عباس اقبال ص 87 و مطلع السعدین ج 2 جزو 3 ص (2021) و تعلیقات مرحوم مجتبی مینوی بر سیرة جلال الدین منكبرنی ص 393- 392.
(2). ك س: نمی‌رسید.
(3). ظفرنامه: «شنكوم نویان برادر امیر حمید».
ص: 347
به زبردستی و مردانگی به امیر حسین رسانیدند و قول او را از جای جنبانیدند.
امیر صاحب‌قران چون آن حال مشاهده كرد استعانت به حضرت عزت برده حمله كرد و باوجود غلبه دشمنان امیر شمس الدین را گریزانید و چون امیر حسین هزیمت دشمن و ظفر امیر تیمور معاینه دید به لشكر خود بازآمد. امیر صاحب‌قران تابان بهادر را پیش امیر حسین فرستاد كه اتفاق باید نمود تا بر سر دشمنان رانیم. امیر حسین غضب كرده او را چنان زد كه از پای افتاد.
امیر تیمور به آن ملتفت نشده باز ملك و همدی «1» را فرستاد كه مصلحت آن است كه بر سر دشمن تازیم. باز در غضب شده «2» گفت من از دشمن نگریخته‌ام كه چنین می‌گویید. اگر دشمن گریزانید و اگر شما گریزید محال است كه از من خلاص یابید و دشنام داده به لاف و گزاف مشغول شد و اثر شقاوت و دلیل نكبت ظاهر ساخت. آری هر كه حجاب مجاملت از پیش بردارد و به سخنان سخت دل مردم آزار دهد، هر آینه خلایق متنفر شده از او نومید گردند.
شعر
جراحات السنان لها التیام‌و لا یلتام ما جرح اللسان بیت
آنچه زخم زبان كند با مردزخم شمشیر جان‌ستان نكند ملك و همدی از او بازگشته و لجام اسب صاحب‌قران گرفته نگذاشتند «3» كه جنگ
______________________________
(1). ك: همدمی.
(2). ظفرنامه: «ملك و همدی را كه از بهادران امیر حسین بودند ... ایشان را برد و دشنام داد و زبان تجبر به وعید و تهدید برگشاد.» ص 80
(3). ك: نگذاشت.
ص: 348
كند و چون مالك الملك آن حضرت را دولتمند آفریده بود، سخنان دولت‌خواهان به سمع رضا اصغا می‌نمود و بدین اخلاق حمیده جهانیان كمر انقیاد او بسته فرمان بردار و مطیع شدند و در حكمت مقرر است كه نصایح اگر مشتمل بر مضرت تو باشد حذر واجب‌دان و اگر ترا نفع است و دیگری را ضرر نه، قبول كن. خاصه از كسی كه در شغل و عمل «1» با تو موافق باشد.
القصه هر دو لشكر طبل آسایش زده از یكدیگر جدا شدند. امیر حسین آن شب امیر تیمور را طلبیده اجابت ننمود «2». و گفت مردم عمر عزیز در خدمت او صرف می‌كنند و او قدر نمی‌داند.
بیت
اگر ممالك روی زمین به دست آیدبهای مهلت یك روزه زندگانی نیست فی الجمله آن شب به روز آورده و صفها آراسته متوجه جنگ‌گاه شدند و دشمنان هزیمت یافتند. اما امیر شمس الدین را از گریختن لشكر خود خبر نبود و توق و نشانه او پیدا شده گریختگان پیش او جمع آمدند و چون ظفر دشمن مقدر بود كوشش سود نداشت و درخت دل‌آزاری و بدخلقی میوه ناكامی بار آورد و دشمنان مغلوب شده غالب آمدند و لشكر چون برگ خزان بر بالای لای و گل افتادند و ده هزار آدمی به قتل آمد چنانچه دشمنان از كشتن ملول شدند و بقیه لشكر شكسته عازم سمرقند [وكش] «3» گشتند. امیر حسین امیر تیمور را گفت خانه و ایل خود را از آب گذران. امیر در جواب گفت كه ولایت ویران شد و عیش و زندگانی تلخ گشت. شما به سلامت روان شوید كه
______________________________
(1). س: امل.
(2). ظف. «در آن شب امیر حسین چند نوبت به استدعای حضور صاحب‌قران كس فرستاد و چون خاطر مبارك آن حضرت از حركات بی‌جایگاه او بازمانده بود اجابت ننمود ص 81.
(3). ك: ندارد.
ص: 349
مرا همت رخصت عبور نمی‌دهد و توقف نموده به سعی بسیار دوازده قشون ترتیب داده تیمور خواجه اغلان و جاورجی و عباس را با هفت قشون منغلای ساخته به طرف سمرقند فرستاد و جاورجی بر سر شراب، «1» داود خواجه و هندو شاه را گفت كه امیر تیمور شما را گرفته پیش امیر حسین خواهد فرستاد و ایشان متوهم شده به دشمن پیوستند.
امیر صاحب‌قران دانست كه چند روزی با روزگار می‌باید ساخت و سخت كوشی فایده نخواهد داد. از جیحون عبور نمود و چندگاه در بلخ به عیش و نشاط مشغول بود و امیر حسین از ایل و قبیله خود هركه قوتی داشت كوچانیده به موضع شبرتو نقل كرد، به عزم آن‌كه به طرف هندوستان «2» رود. و این هم از دلایل بی‌دولتی او بود. چه گفته‌اند:
نظم
آدمی برحسب همت خویش افزایدهرچه اندیشه در آن بندد چندان گردد و هركه را همتی بلند و بختی ارجمند باشد سر به كارهای مختصر فرونیارد و همواره ترقی به مدارج كمال و تصاعد به ذروه جلال مطمح نظر همت او باشد.
شعر
اذا ما كنت فی امر مروم‌فلا تقنع بما دون النجوم
فطعم الموت فی امر حقیركطعم الموت فی امر عظیم امیر حسین را هنگام تنزل بود. فكرهای نازل می‌كرد و امیر تیمور را ایام ترقی.
______________________________
(1). ك، س: سراب.
(2). ك: هندوستان.
ص: 350
كارهای او روی در استعلا داشت و هریك در مآل حال به منتهای همت خود رسیدند.
ع
هرچه كند همت مردان كند

ذكر مولانا زاده بخاری و ابتدای سربداری در سمرقند

چون امیر حسین و امیر صاحب‌قران از جنگ لای هزیمت شده از جیحون گذشتند و لشكر مغول به حوالی سمرقند رسید، اهالی آن‌جا در این قضیه حیران بودند.
روز جمعه خواص و عوام در مسجد جامع آمده خاطر بر امری قرار نمی‌گرفت. در این حال، مردی دانشمند از بزرگ‌زادگان بخارا، مشهور به مولانازاده، تیرانداز و دلیر، شمشیر حمایل كرده بر پای خاست و آهسته آهسته رفته بر بالای منبر برآمد و سلام كرده آواز برآورد كه معشر المسلمین امروز غلبه كفار به قصد خان و مان مسلمانان آمده‌اند و حاكمی كه جزیه مسلمانی را باج و خراج نام كرده می‌ستاند و به خاطر خود خرج می‌كرد، چون دشمن پیدا شد، مسلمانان را به طرح ریخت و از پیش كفار گریخت و هرچند اهالی این شهر امانی و ساوری «1» دهند خلاصی نخواهند یافت و روز قیامت سئوال از شما بزرگان خواهد بود. كیست كه متصدی امر اسلام و متعهد خواص و عوام شود تا ما نیز در سر قدم او نهاده به خدمتكاری قیام نماییم.
مجموع اكابر سمرقند خاموش شده كسی جواب نداد. مولانازاده گفت چون كسی عهده نمی‌گیرد، اگر من متعهد شوم مدد و همراهی می‌كنید؟ خلایق موافق شده او را به سرداری قبول كردند. مولانازاده خطبه بلیغ ادا كرده به جنگ كفار تحریض نمود و فرودآمد و مردم بسیار پیش او حاضر شده دفتر كدخدایان و مجردان و غربا به دست آورد و در دروازها مستحفظان بازداشت و سرهای كوچه‌باغها را چنان بند كرد كه
______________________________
(1). س: سوری- ساوری به معنای پیشكش است.
ص: 351
سوار در نتواند آمد و سرهای بند را به تالارها محكم كرده تیركشهای مورب سرتاسر كوچه‌ها فروبرید و قولی كرد كه هیچ آفریده شبها به خانه نرود و اگر جایی جنگ سخت واقع شود مقام خود نگاهداشته به مدد نرود و از سر دیوار و پس دیوار با مغول كلاجه نكند و در چهار حد شهر كمانداران جلد تعیین كرد جهت كومك و یك راه خالی گذاشته جمعی را در كمین نشاند و خود با پانصد پیاده تیرانداز در پایان كوچه باغ بایستاد. قراولان مغول و جته فارغ و غافل به آن كوچه درآمدند و از كمین‌گاهها گذشته به مولانازاده رسیدند. اشارت كرد تا دهل كوفته سنگ دست و قلماسنگ و تیر و چوب‌دستی در كار آمد. تا مغولكان سر اسب گردانیده هزار كس مجروح و صد كس گرفتار شدند. روز دیگر، به ترتیب یاسال كرده آمدند و هر شعبده كه داشتند از چپ دادن و حمله نمودن چنانچه رسم مغول باشد به جای آوردند و فایده‌ای نداد و ضبط و احتیاط دیده دندان طمع بركندند و به ساوری قناعت نموده آن مهم میسر نشد. منفعل و مأیوس بازگشته به غارت حوالی شهركه كار آن كهن گرگان باشد اشتغال نمودند و در اسبان ایشان و با افتاده بیشتر پیاده به ولایت خود رفتند.

ذكر با هم رسیدن امیر حسین و امیر صاحب‌قران و تدبیر نمودن در باب سربداران‌

چون امیر صاحب‌قران خبر مراجعت مغولان شنید و شرح احوال ضبط و محافظت سمرقند به سمع او رسید، قاصدی همعنان باد پیش امیر حسین فرستاد و صورت قضایا چنانچه بود اعلام داد و خود نیز متوجه شد. امیر حسین شرح قضایا دانسته اگرچه بر شكست مخالفان شادمانی نمود، اما از تهور سمرقندیان متوهم بود.
چون هر دو امیر به هم رسیدند، در باب سرداران رایها زدند. عاقبت بر آن قرار
ص: 352
گرفت كه ایشان را به حبل حیل چون كفتار به گفتار در این غار گرفتار كنند و استمالت‌نامه به خلعت و كمر شمشیر و منشور سمرقند به نام سربداران و جهت اكابر امثله و احكام در باب معافیات و مسلمیات، مؤكد به لعنت‌نامه‌ها، مصحوب ایلچیان فصیح زبان روان كردند و در ییلاق شبرتو، امیر حسین و امیر تیمور یكدیگر را طوی داده مصلحت چنان دیدند كه امیر تیمور از جیحون گذشته در كش و نخشب قشلاق كند تا سمرقندیان را خاطر قرار گیرد و امیر حسین در سالی‌سرای باشد. بدین قرار، هر یك به موعد خود روان شدند و امیر صاحب‌قران با روی قرشی «1» را بنیاد عمارت كرده هم در زمستان به اتمام رسانید و مولانازاده و جماعت سربداران از وصول هدایای امیر حسین خرمیها كرده به رسم مغول زانو زدند و پیش امیر صاحب‌قران به قرشی تبركات فرستادند و آن جناب نوكران جهت مهمات به سمرقند روان كرد و ایشان را ایمن ساخته در خواب خرگوش برقرار داشت و زمستان به پایان رسید.